1  بامدادان در اوّل هفته، وقتی که هنوز تاریک بود، مریم مَجْدَلیّه به سر قبر آمد و دید که سنگ از قبر برداشته شده است.

2  پس دوان دوان نزد شمعون پطرُس و آن شاگرد دیگر که عیسی او را دوست می‌داشت آمده، به ایشان گفت، خداوند را از قبر برده‌اند و نمی‌دانیم او را کجا گذارده‌اند.

3  آنگاه پطرس و آن شاگرد دیگر بیرون شده، به جانب قبر رفتند.

4  و هر دو با هم می‌دویدند، امّا آن شاگردِ دیگر از پِطرُس پیش افتاده، اوّل به قبر رسید،

5  و خم شده، کفن را گذاشته دید، لیکن داخل نشد.

6  بعد شمعون پطرس نیز از عقب او آمد و داخل قبرگشته، کفن را گذاشته دید،

7  و دستمالی را که بر سر او بود، نه با کفن نهاده، بلکه در جای علی'حده پیچیده.

8  پس آن شاگرد دیگر که اوّل به سر قبر آمده بود نیز داخل شده، دید و ایمان آورد.

9  زیرا هنوز کتاب را نفهمیده بودند که باید او از مردگان برخیزد.

10  پس آن دو شاگرد به مکان خود برگشتند.

11  امّا مریم بیرون قبر، گریان ایستاده بود و چون می‌گریست به سوی قبر خم شده،

12  دو فرشته را که لباس سفید در بر داشتند، یکی به طرف سر و دیگری به جانب قدم، در جایی که بدن عیسی گذارده بود، نشسته دید.

13  ایشان بدو گفتند، ای زن برای چه گریانی؟ بدیشان گفت، خداوندِ مرا برده‌اند و نمی‌دانم او را کجا گذارده‌اند.

14  چون این را گفت، به عقب ملتفت شده، عیسی را ایستاده دید لیکن نشناخت کهعیسی است.

15  عیسی بدو گفت، ای زن برای چه گریانی؟ که را می‌طلبی؟ چون او گمان کرد که باغبان است، بدو گفت، ای آقا اگر تو او را برداشته‌ای، به من بگو او را کجا گذارده‌ای تا من او را بردارم.

16  عیسی بدو گفت، ای مریم! او برگشته، گفت، ربونی (یعنی ای معلّم).

17  عیسی بدو گفت، مرا لمس مکن زیرا که هنوز نزد پدر خود بالا نرفته‌ام. و لیکن نزد برادران من رفته، به ایشان بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما می‌روم.

18  مریم مَجْدلیّه آمده، شاگردان را خبر داد که خداوند را دیدم و به من چنین گفت.

19  و در شامِ همان روز که یکشنبه بود، هنگامی که درها بسته بود، جایی که شاگردان به‌سبب ترس یهود جمع بودند، ناگاه عیسی آمده، در میان ایستاد و بدیشان گفت، سلام بر شما باد!

20  و چون این را گفت، دستها و پهلوی خود را به ایشان نشان داد و شاگردان چون خداوند را دیدند، شاد گشتند.

21  باز عیسی به ایشان گفت، سلام بر شما باد. چنانکه پدر مرا فرستاد، من نیز شما را می‌فرستم.

22  و چون این را گفت، دمید و به ایشان گفت، روح‌القدس را بیابید.

23  گناهان آنانی را که آمرزیدید، برای ایشان آمرزیده شد و آنانی را که بستید، بسته شد.

24  امّا توما که یکی از آن دوازده بود و او راتوأم می‌گفتند، وقتی که عیسی آمد با ایشان نبود.

25  پس شاگردان دیگر بدو گفتند، خداوند را دیده‌ایم. بدیشان گفت، تا در دو دستش جای میخها را نبینم و انگشت خود را در جای میخها نگذارم و دست خود را بر پهلویش ننهم، ایمان نخواهم آورد.

26  و بعد از هشت روز باز شاگردان با توما در خانه‌ای جمع بودند و درها بسته بود که ناگاه عیسی آمد و در میان ایستاده، گفت، سلام بر شما باد!

27  پس به توما گفت، انگشت خود را به اینجا بیاور و دستهای مرا ببین و دست خود را بیاور و بر پهلوی من بگذار و بی‌ایمان مباش بلکه ایمان دار.

28  توما در جواب وی گفت، ای خداوند من و ای خدای من.

29  عیسی گفت، ای توما، بعد از دیدنم ایمان آوردی؟ خوشابحال آنانی که ندیده ایمان آورند.

30  و عیسی معجزاتِ دیگرِ بسیار نزد شاگردان نمود که در این کتاب نوشته نشد.

31  لیکن این قدر نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی، مسیح و پسر خدا است و تا ایمان آورده، به اسم او حیات یابید.


پس پیلاطُس عیسی را گرفته، تازیانه زد.

2  و لشکریان تاجی از خار بافته بر سرش گذاردند و جامه ارغوانی بدو پوشانیدند

3  و می‌گفتند، سلام ای پادشاه یهود! و طپانچه بدو میزدند.

4  باز پیلاطُس بیرون آمده، به ایشان گفت، اینک، او را نزد شما بیرون آوردم تا بدانید که در او هیچ عیبی نیافتم.

5  آنگاه عیسی با تاجی از خار و لباس ارغوانی بیرون آمد. پیلاطُس بدیشان گفت، اینک، آن انسان.

6  و چون رؤسای کَهَنَه و خدّام او را دیدند، فریاد برآورده، گفتند، صلیبش کن! صلیبش کن! پیلاطس بدیشان گفت، شما او را گرفته، مصلوبش سازید زیرا که من در او عیبی نیافتم.

7  یهودیان بدو جواب دادند که ما شریعتی داریم و موافق شریعت ما واجب است که بمیرد زیرا خود را پسر خدا ساخته است.

8  پس چون پیلاطُس این را شنید، خوف بر او زیاده مستولی گشت.

9  باز داخل دیوانخانه شده، به عیسی گفت، تو از کجایی؟ امّا عیسی بدو هیچ جواب نداد.

10  پیلاطُس بدو گفت، آیا به من سخن نمی‌گویی؟ نمی‌دانی که قدرت دارم تو را صلیب کنم و قدرت دارم آزادت نمایم؟

11  عیسی جواب داد، هیچ قدرت بر من نمی‌داشتی اگر از بالا به تو داده نمی‌شد. و از این جهت آن کس که مرا به تو تسلیم کرد، گناه بزرگتر دارد.

12  و از آن وقت پیلاطُس خواست او را آزاد نماید، لیکن یهودیان فریاد برآورده، می‌گفتند که اگر این شخص را رها کنی، دوست قیصر نیستی. هر که خود را پادشاه سازد، برخلاف قیصر سخن گوید.

13  پس چون پیلاطُس این را شنید، عیسی را بیرون آورده، بر مسند حکومت، در موضعی که به بلاط و به عبرانی جبّاتا گفته می‌شد، نشست.

14  و وقت تهیّه فِصَح و قریب به ساعت ششم بود. پس به یهودیان گفت، اینک، پادشاه شما.

15  ایشان فریاد زدند، او را بردار، بردار! صلیبش کن! پیلاطس به ایشان گفت، آیا پادشاه شما را مصلوب کنم؟ رؤسای کَهَنَه جواب دادند که غیر از قیصر پادشاهی نداریم!

16  آنگاه او را بدیشان تسلیم کرد تا مصلوب شود. پس عیسی را گرفته بردند

17  و صلیب خود را برداشته، بیرون رفت به موضعی که به جُمجُمه مسمّیٰ بود و به عبرانی آن را جُلجُتا می‌گفتند.

18  او را در آنجا صلیب نمودند و دو نفر دیگر را از این طرف و آن طرف و عیسی را در میان.

19  و پیلاطس تقصیرنامه‌ای نوشته، بر صلیب گذارد؛ و نوشته این بود، عیسی ناصری پادشاه یهود.

20  و این تقصیر نامه را بسیاری از یهود خواندند، زیرا آن مکانی که عیسی را صلیب کردند، نزدیک شهر بود و آن را به زبان عبرانی و یونانی و لاتینی نوشته بودند.

21  پس رؤسای کَهَنَهٔ یهود به پیلاطس گفتند، منویس پادشاه یهود، بلکه که او گفت منم پادشاه یهود.

22  پیلاطس جواب داد، آنچه نوشتم، نوشتم.

23  پس لشکریان چون عیسی را صلیب کردند،جامه‌های او را برداشته، چهار قسمت کردند، هر سپاهی را یک قسمت؛ و پیراهن را نیز، امّا پیراهن درز نداشت، بلکه تماماً از بالا بافته شده بود.

24  پس به یکدیگر گفتند، این را پاره نکنیم، بلکه قرعه بر آن بیندازیم تا از آنِ کِه شود. تا تمام گردد کتاب که می‌گوید، در میان خود جامه‌های مرا تقسیم کردند و بر لباس من قرعه افکندند. پس لشکریان چنین کردند.

25  و پای صلیب عیسی، مادر او و خواهر مادرش، مریم زن کَلوُپا و مریم مَجْدَلِیّه ایستاده بودند.

26  چون عیسی مادر خود را با آن شاگردی که دوست می‌داشت ایستاده دید، به مادر خود گفت، ای زن، اینک، پسر تو.

27  و به آن شاگرد گفت، اینک، مادر تو. و در همان ساعت آن شاگرد او را به خانهٔ خود برد.

28  و بعد چون عیسی دید که همه‌چیز به انجام رسیده است تا کتاب تمام شود، گفت، تشنهام.

29  و در آنجا ظرفی پُر از سرکه گذارده بود. پس اسفنجی را از سرکه پُر ساخته، و بر زوفا گذارده، نزدیک دهان او بردند.

30  چون عیسی سرکه را گرفت، گفت، تمام شد. و سر خود را پایین آورده، جان بداد.

31  پس یهودیان تا بدنها در روز سَبَّت بر صلیب نماند، چونکه روز تهیّه بود و آن سَبَّت، روز بزرگ بود، از پیلاطس درخواست کردند کهساق پایهای ایشان را بشکنند و پایین بیاورند.

32  آنگاه لشکریان آمدند و ساقهای آن اوّل و دیگری را که با او صلیب شده بودند، شکستند.

33  امّا چون نزد عیسی آمدند و دیدند که پیش از آن مرده است، ساقهای او را نشکستند.

34  لکن یکی از لشکریان به پهلوی او نیزهای زد که در آن ساعت خون و آب بیرون آمد.

35  و آن کسی که دید شهادت داد و شهادت او راست است و او می‌داند که راست می‌گوید تا شما نیز ایمان آورید.

36  زیرا که این واقع شد تا کتاب تمام شود که می‌گوید، استخوانی از او شکسته نخواهد شد.

37  و باز کتاب دیگر می‌گوید، آن کسی را که نیزه زدند خواهند نگریست.

38  و بعد از این، یوسف که از اهل رامه و شاگرد عیسی بود، لیکن مخفی به‌سبب ترس یهود، از پیلاطس خواهش کرد که جسد عیسی را بردارد. پیلاطس اِذن داد. پس آمده، بدن عیسی را برداشت.

39  و نیقودیموس نیز که اوّل در شب نزد عیسی آمده بود، مُرِّ مخلوط با عود قریب به صد رطل با خود آورد.

40  آنگاه بدن عیسی را برداشته، در کفن با حنوط به رسم تکفین یهود پیچیدند.

41  و در موضعی که مصلوب شد باغی بود و در باغ، قبر تازه‌ای که هرگز هیچ‌کس در آن دفن نشده بود.

42  پس به‌سبب تهیّه یهود، عیسی را در آنجا گذاردند، چونکه آن قبر نزدیک بود.


1  چون عیسی این را گفت، با شاگردانخود به آن طرف وادی قِدْرون رفت و در آنجا باغی بود که با شاگردان خود به آن در آمد.

2  و یهودا که تسلیم کننده وی بود، آن موضع را می‌دانست، چونکه عیسی در آنجا با شاگردان خود بارها انجمن می‌نمود.

3  پس یهودا لشکریان و خادمان از نزد رؤسای کَهَنَه و فریسیان برداشته، با چراغها و مشعلها و اسلحه به آنجا آمد.

4  آنگاه عیسی با اینکه آگاه بود از آنچه می‌بایست بر او واقع شود، بیرون آمده، به ایشان گفت، که را می‌طلبید؟

5  به او جواب دادند، عیسی ناصری را! عیسی بدیشان گفت، من هستم! و یهودا که تسلیم کننده او بود نیز با ایشان ایستاده بود.

6  پس چون بدیشان گفت، من هستم، برگشته، بر زمین افتادند.

7  او باز از ایشان سؤال کرد، که رامی‌طلبید؟ گفتند، عیسی ناصری را!

8  عیسی جواب داد، به شما گفتم من هستم! پس اگر مرا می‌خواهید، اینها را بگذارید بروند!

9  تا آن سخنی که گفته بود تمام گردد که از آنانی که به من داده‌ای یکی را گُم نکرده‌ام.

10  آنگاه شمعون پطرس شمشیری را که داشت کشیده، به غلام رئیس کَهَنَه که ملوک نام داشت زده، گوش راستش را برید.

11  عیسی به پطرس گفت، شمشیر خود را غلاف کن! آیا جامی را که پدر به من داده است ننوشم؟

12  آنگاه سربازان و سرتیبان و خادمانِ یهود، عیسی را گرفته، او را بستند.

13  و اوّل او را نزد حنّا، پدر زن قیافا که در همان سال رئیس کَهَنَه بود، آوردند.

14  و قیافا همان بود که به یهود اشاره کرده بود که بهتر است یک شخص در راه قوم بمیرد.

15  امّا شمعون پِطرُس و شاگردی دیگر از عقب عیسی روانه شدند، و چون آن شاگرد نزد رئیس کَهَنَه معروف بود، با عیسی داخل خانهٔ رئیس کَهَنَه شد.

16  امّا پطرس بیرونِ در ایستاده بود. پس آن شاگرد دیگر که آشنای رئیس کَهَنَه بود، بیرون آمده، با دربان گفتگو کرد و پطرس را به اندرون برد.

17  آنگاه آن کنیزی که دربان بود، به پطرس گفت، آیا تو نیز از شاگردان این شخص نیستی؟ گفت، نیستم!

18  و غلامان و خدّام آتش افروخته، ایستاده بودند و خود را گرم می‌کردند چونکه هوا سرد بود؛ و پطرس نیز با ایشان خود را گرم می‌کرد.

19  پس رئیس کَهَنَه از عیسی دربارهٔ شاگردان وتعلیم او پرسید.

20  عیسی به او جواب داد که من به جهان آشکارا سخن گفته‌ام. من هر وقت در کنیسه و در هیکل، جایی که همهٔ یهودیان پیوسته جمع می‌شدند، تعلیم می‌دادم و در خفا چیزی نگفته‌ام!

21  چرا از من سؤال می‌کنی؟ از کسانی که شنیده‌اند بپرس که چه چیز بدیشان گفتم! اینک، ایشان می‌دانند آنچه من گفتم!

22  و چون این را گفت، یکی از خادمان که در آنجا ایستاده بود، طپانچه بر عیسی زده، گفت، آیا به رئیس کَهَنَه چنین جواب می‌دهی؟

23  عیسی بدو جواب داد، اگر بد گفتم، به بدی شهادت ده؛ و اگر خوب، برای چه مرا می‌زنی؟

24  پس حنّا او را بسته، به نزد قیافا رئیس کَهَنَه فرستاد.

25  و شمعون پطرس ایستاده، خود را گرم می‌کرد. بعضی بدو گفتند، آیا تو نیز از شاگردان او نیستی؟ او انکار کرده، گفت، نیستم!

26  پس یکی از غلامان رئیس کَهَنَه که از خویشان آن کس بود که پطرس گوشش را بریده بود، گفت، مگر من تو را با او در باغ ندیدم؟

27  پطرس باز انکار کرد که در حال خروس بانگ زد.

28  بعد عیسی را از نزد قیافا به دیوانخانه آوردند و صبح بود و ایشان داخل دیوانخانه نشدند مبادا نجس بشوند بلکه تا فِصَح را بخورند.

29  پس پیلاطُس به نزد ایشان بیرون آمده، گفت،چه دعوی بر این شخص دارید؟

30  در جواب او گفتند، اگر او بدکار نمی‌بود، به تو تسلیم نمی‌کردیم.

31  پیلاطُس بدیشان گفت، شما او را بگیرید و موافق شریعت خود بر او حکم نمایید. یهودیان به وی گفتند، بر ما جایز نیست که کسی را بکُشیم.

32  تا قول عیسی تمام گردد که گفته بود، اشاره به آن قسم موت که باید بمیرد.

33  پس پیلاطُس باز داخل دیوانخانه شد و عیسی را طلبیده، به او گفت، آیا تو پادشاه یهود هستی؟

34  عیسی به او جواب داد، آیا تو این را از خود می‌گویی یا دیگران دربارهٔ من به تو گفتند؟

35  پیلاطُس جواب داد، مگر من یهود هستم؟ اُمّت تو و رؤسای کَهَنَه تو را به من تسلیم کردند. چه کرده‌ای؟

36  عیسی جواب داد که پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان می‌بود، خدّام من جنگ می‌کردند تا به یهود تسلیم نشوم. لیکن اکنون پادشاهی من از این جهان نیست.

37  پیلاطس به او گفت، مگر تو پادشاه هستی؟ عیسی جواب داد، تو می‌گویی که من پادشاه هستم. از این جهت من متولّد شدم و بجهت این در جهان آمدم تا به راستی شهادت دهم، و هر که از راستی است سخن مرا می‌شنود.

38  پیلاطُس به او گفت، راستی چیست؟ و چون این را بگفت، باز به نزد یهودیان بیرون شده، به ایشان گفت، من در این شخص هیچ عیبی نیافتم.

39  و قانون شما این است که در عید فِصَح بجهت شما یک نفر آزاد کنم. پس آیا می‌خواهید بجهت شما پادشاه یهود را آزاد کنم؟

40  باز همه فریاد برآورده، گفتند، او را نی بلکه برْاَبّا را. و براَبّا بود.


 

1  عیسی چون این را گفت، چشمان خود را به طرف آسمان بلند کرده، گفت، ای پدر ساعت رسیده است. پسر خود را جلال بده تا پسرت نیز تو را جلال دهد.

2  همچنان که او را بر هر بشری قدرت داده‌ای تا هر چه بدو داده‌ای به آنها حیات جاودانی بخشد.

3  و حیات جاودانی این است که تو را خدای واحِد حقیقی و عیسی مسیح را که فرستادی بشناسند.

4  من بر روی زمین تو را جلال دادم و کاری را که به من سپردی تا بکنم، به کمال رسانیدم.

5  و الآن تو ای پدر مرا نزد خود جلال ده، به همان جلالی که قبل از آفرینش جهان نزد تو داشتم.

6  اسم تو را به آن مردمانی که از جهان به من عطا کردی ظاهر ساختم. از آنِ تو بودند و ایشان را به من دادی و کلام تو را نگاه داشتند.

7  و الآن دانستند آنچه به من داده‌ای از نزد تو می‌باشد.

8  زیرا کلامی را که به من سپردی، بدیشان سپردم و ایشان قبول کردند و از روی یقین دانستند که از نزد تو بیرون آمدم و ایمان آوردند که تو مرا فرستادی.

9  من بجهت اینها سؤال می‌کنم و برای جهان سؤال نمی‌کنم، بلکه از برای کسانی که به من داده‌ای، زیرا که از آنِ تو می‌باشند.

10  و آنچه ازآنِ من است از آنِ تو است و آنچه از آنِ تو است از آنِ من است و در آنها جلال یافته‌ام.

11  بعد از این در جهان نیستم امّا اینها در جهان هستند و من نزد تو می‌آیم. ای پدر قدّوس اینها را که به من داده‌ای، به اسم خود نگاه دار تا یکی باشند چنانکه ما هستیم.

12  مادامی که با ایشان در جهان بودم، من ایشان را به اسم تو نگاه داشتم، و هر کس را که به من داده‌ای حفظ نمودم که یکی از ایشان هلاک نشد، مگر پسرِ هلاکت تا کتاب تمام شود.

13  و امّا الآن نزد تو می‌آیم. و این را در جهان می‌گویم تا خوشی مرا در خود کامل داشته باشند.

14  من کلام تو را به ایشان دادم و جهان ایشان را دشمن داشت زیرا که از جهان نیستند، همچنان که من نیز از جهان نیستم.

15  خواهش نمی‌کنم که ایشان را از جهان ببری، بلکه تا ایشان را از شریر نگاه داری.

16  ایشان از جهان نیستند چنانکه من از جهان نمی‌باشم.

17  ایشان را به راستی خود تقدیس نما. کلام تو راستی است.

18  همچنان که مرا در جهان فرستادی، من نیز ایشان را در جهان فرستادم.

19  و بجهت ایشان من خود را تقدیس می‌کنم تا ایشان نیز در راستی، تقدیس کرده شوند.

20  و نه برای اینها فقط سؤال می‌کنم، بلکه برای آنها نیز که به‌وسیلهٔ کلام ایشان به من ایمان خواهند آورد.

21  تا همه یک گردند چنانکه تو ای پدر، در من هستی و من در تو، تا ایشان نیز در ما یک باشند تا جهان ایمان آرد که تو مرا فرستادی.

22  و من جلالی را که به من دادی به ایشان دادم تایک باشند چنانکه ما یک هستیم.

23  من در ایشان و تو در من، تا در یکی کامل گردند و تا جهان بداند که تو مرا فرستادی و ایشان را محبّت نمودی چنانکه مرا محبّت نمودی.

24  ای پدر می‌خواهم آنانی که به من داده‌ای با من باشند در جایی که من می‌باشم تا جلال مرا که به من داده‌ای ببینند، زیرا که مرا پیش از بنای جهان محبّت نمودی.

25  ای پدر عادل، جهان تو را نشناخت، امّا من تو را شناختم؛ و اینها شناختهاند که تو مرا فرستادی.

26  و اسم تو را به ایشان شناسانیدم و خواهم شناسانید تا آن محبّتی که به من نموده‌ای در ایشان باشد و من نیز در ایشان باشم.


1  این را به شما گفتم تا لغزش نخورید

2  شما را از کنایس بیرون خواهند نمود؛ بلکه ساعتی می‌آید که هر که شما را بکُشد، گمان بَرَد که خدا را خدمت می‌کند.

3  و این کارها را با شما خواهند کرد، بجهت آنکه نه پدر را شناختهاند و نه مرا.

4  لیکن این را به شما گفتم تا وقتی که ساعت آید به‌خاطر آورید که من به شما گفتم. و این را از اوّل به شما نگفتم، زیرا که با شما بودم.

5  امّا الآن نزد فرستنده خود می‌روم و کسی از شما از من نمی‌پرسد به کجا می‌روی.

6  ولیکن چون این را به شما گفتم، دل شما از غم پُر شده است.

7  و من به شما راست می‌گویم که رفتن من برای شما مفید است، زیرا اگر نروم تسلّی‌دهنده نزد شما نخواهد آمد . امّا اگر بروم او را نزد شما می‌فرستم.

8  و چون او آید، جهان را بر گناه وعدالت و داوری ملزم خواهد نمود.

9  امّا بر گناه، زیرا که به من ایمان نمی‌آورند.

10  و امّا بر عدالت، از آن سبب که نزد پدر خود می‌روم و دیگر مرا نخواهید دید.

11  و امّا بر داوری، از آنرو که بر رئیس این جهان حکم شده است.

12  و بسیار چیزهای دیگر نیز دارم به شما بگویم، لکن الآن طاقت تحمّل آنها را ندارید.

13  و لیکن چون او یعنی روحِ راستی آید، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلّم نمی‌کند بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد.

14  او مرا جلال خواهد داد زیرا که از آنچه آنِ من است خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد.

15  هر چه از آنِ پدر است، از آنِ من است. از این جهت گفتم که از آنچه آنِ من است، می‌گیرد و به شما خبر خواهد داد.

16  بعد از اندکی مرا نخواهید دید و بعد از اندکی باز مرا خواهید دید زیرا که نزد پدر می‌روم.

17  آنگاه بعضی از شاگردانش به یکدیگر گفتند، چه چیز است اینکه به ما می‌گوید که اندکی مرا نخواهید دید و بعد از اندکی باز مرا خواهید دید و زیرا که نزد پدر می‌روم؟

18  پس گفتند، چه چیز است این اندکی که می‌گوید؟ نمی‌دانیم چه می‌گوید.

19  عیسی چون دانست که می‌خواهند از او سؤال کنند، بدیشان گفت، آیا در میان خود از این سؤال می‌کنید که گفتم اندکی دیگر مرا نخواهید دید پس بعد از اندکی باز مرا خواهید دید؟

20  آمین آمین به شما می‌گویم که شما گریه و زاری خواهید کرد و جهان شادی خواهد نمود. شما محزون می‌شوید لکن حزنشما به خوشی مبّدل خواهد شد.

21  زن در حین زاییدن محزون می‌شود، زیرا که ساعت او رسیده است. و لیکن چون طفل را زایید، آن زحمت را دیگر یاد نمی‌آورد به‌سبب خوشی از اینکه انسانی در جهان تولّد یافت.

22  پس شما همچنین الآن محزون می‌باشید، لکن باز شما را خواهم دید و دل شما خوش خواهد گشت و هیچ‌کس آن خوشی را از شما نخواهد گرفت.

23  و در آن روز چیزی از من سؤال نخواهید کرد. آمین آمین به شما می‌گویم که هر آنچه از پدر به اسم من طلب کنید، به شما عطا خواهد کرد.

24  تا کنون به اسم من چیزی طلب نکردید، بطلبید تا بیابید و خوشیِ شما کامل گردد.

25  این چیزها را به مثلها به شما گفتم، لکن ساعتی می‌آید که دیگر به مثلها به شما حرف نمی‌زنم بلکه از پدر به شما آشکارا خبر خواهم داد.

26  در آن روز به اسم من طلب خواهید کرد و به شما نمی‌گویم که من بجهت شما از پدر سؤال می‌کنم،

27  زیرا خودِ پدر شما را دوست می‌دارد، چونکه شما مرا دوست داشتید و ایمان آوردید که من از نزد خدا بیرون آمدم.

28  از نزد پدر بیرون آمدم و در جهان وارد شدم، و باز جهان را گذارده، نزد پدر می‌روم.

29  شاگردانش بدو گفتند، هان اکنون علانیهًٔ سخن می‌گویی و هیچ مَثَل نمی‌گویی.

30  الآن دانستیم که همه‌چیز را می‌دانی و لازم نیست که کسی از تو بپرسد. بدین جهت باور می‌کنیم که از خدا بیرون آمدی.

31  عیسی به ایشان جواب داد، آیا الآن باور می‌کنید؟

32  اینک، ساعتی می‌آید بلکه الآن آمده است که متفرّق خواهید شد هریکی به نزد خاصّان خود و مرا تنها خواهید گذارد. لیکن تنها نیستم زیرا که پدر با من است.

33  بدین چیزها بهشما تکلّم کردم تا در من سلامتی داشته باشید. در جهان برای شما زحمت خواهد شد. و لکن خاطر جمع دارید زیرا که من بر جهان غالب شده‌ام.


فصل   15

1  من تاک حقیقی هستم و پدر من باغبان است.

2  هر شاخهای در من که میوه نیاورد، آن را دور می‌سازد و هر چه میوه آرد آن را پاک می‌کند تا بیشتر میوه آورد.

3  الحال شما به‌سبب کلامی که به شما گفته‌ام پاک هستید.

4  در من بمانید و من در شما. همچنانکه شاخه از خود نمی‌تواند میوه آورد اگر در تاک نماند، همچنین شما نیز اگر در من نمانید.

5  من تاک هستم و شما شاخه‌ها. آنکه در من می‌ماند و من در او، میوهٔ بسیار می‌آورد زیرا که جدا از من هیچ نمی‌توانید کرد.

6  اگر کسی در من نماند، مثل شاخه بیرون انداخته می‌شود و میخشکد و آنها را جمع کرده، در آتش می‌اندازند و سوخته می‌شود.

7  اگر در من بمانید و کلام من در شما بماند، آنچه خواهید بطلبید که برای شما خواهد شد.

8  جلال پدر من آشکارا می‌شود به اینکه میوهٔ بسیار بیاورید و شاگرد من بشوید.

9  همچنان که پدر مرا محبّت نمود، من نیز شما را محبّت نمودم؛ در محبّت من بمانید.

10  اگر احکام مرا نگاه دارید، در محبّت من خواهید ماند، چنانکه من احکام پدر خود را نگاه داشته‌ام و در محبّت او می‌مانم.

11  این را به شما گفتم تا خوشی من در شما باشد و شادی شما کامل گردد.

12  این است حکم من که یکدیگر را محبّتنمایید، همچنان که شما را محبّت نمودم.

13  کسی محبّتِ بزرگتر از این ندارد که جان خود را بجهت دوستان خود بدهد.

14  شما دوست من هستید اگر آنچه به شما حکم می‌کنم بجا آرید.

15  دیگر شما را بنده نمی‌خوانم زیرا که بنده آنچه آقایش می‌کند نمی‌داند؛ لکن شما را دوست خوانده‌ام زیرا که هرچه از پدر شنیده‌ام به شما بیان کردم.

16  شما مرا برنگزیدید، بلکه من شما را برگزیدم و شما را مقرّر کردم تا شما بروید و میوه آورید و میوهٔ شما بماند تا هر چه از پدر به اسم من طلب کنید به شما عطا کند.

17  به این چیزها شما را حکم می‌کنم تا یکدیگر را محبّت نمایید.

18  اگر جهان شما را دشمن دارد، بدانید که پیشتر از شما مرا دشمن داشته است.

19  اگر از جهان می‌بودید، جهان خاصّان خود را دوست می‌داشت. لکن چونکه از جهان نیستید بلکه من شما را از جهان برگزیده‌ام، از این سبب جهان با شما دشمنی می‌کند.

20  به‌خاطر آرید کلامی را که به شما گفتم، غلام بزرگتر از آقای خود نیست. اگر مرا زحمت دادند، شما را نیز زحمت خواهند داد؛ اگر کلام مرا نگاه داشتند، کلام شما را هم نگاه خواهند داشت.

21  لکن بجهت اسم من جمیع این کارها را به شما خواهند کرد زیرا که فرستنده مرا نمی‌شناسند.

22  اگر نیامده بودم و به ایشان تکلّم نکرده، گناه نمی‌داشتند؛ و امّا الآن عذری برای گناه خود ندارند.

23  هر که مرا دشمن دارد پدر مرا نیزدشمن دارد.

24  و اگر در میانِ ایشان کارهایی نکرده بودم که غیر از من کسی هرگز نکرده بود، گناه نمی‌داشتند. ولیکن اکنون دیدند و دشمن داشتند مرا و پدر مرا نیز.

25  بلکه تا تمام شود کلامی که در شریعت ایشان مکتوب است که، مرا بی‌سبب دشمن داشتند.

26  لیکن چون تسلّی‌دهنده که او را از جانب پدر نزد شما می‌فرستم آید، یعنی روح راستی که از پدر صادر می‌گردد، او بر من شهادت خواهد داد.

27  و شما نیز شهادت خواهید داد زیرا که از ابتدا با من بوده‌اید.


فصل   14

1  دل شما مضطرب نشود! به خدا ایمانآورید به من نیز ایمان آورید.

2  در خانهٔ پدر من منزل بسیار است والاّ به شما می‌گفتم. می‌روم تا برای شما مکانی حاضر کنم،

3  و اگر بروم و از برای شما مکانی حاضر کنم، بازمی‌آیم و شما را برداشته با خود خواهم برد تا جایی که من می‌باشم شما نیز باشید.

4  و جایی که من می‌روم می‌دانید و راه را می‌دانید.

5  توما بدوگفت، ای آقا نمی‌دانیم کجا می‌روی. پس چگونه راه را توانیم دانست؟

6  عیسی بدو گفت، من راه و راستی و حیات هستم. هیچ‌کس نزد پدر جز به‌وسیلهٔ من نمی‌آید.

7  اگر مرا می‌شناختید، پدر مرا نیز می‌شناختید و بعد از این او را می‌شناسید و او را دیده‌اید.

8  فیلپُّس به وی گفت، ای آقا پدر را به ما نشان ده که ما را کافی است.

9  عیسی بدو گفت، ای فیلیپُس در این مدّت با شما بوده‌ام، آیا مرا نشناختهای؟ کسی که مرا دید، پدر را دیده است. پس چگونه تو می‌گویی پدر را به ما نشان ده؟

10  آیا باور نمی‌کنی که من در پدر هستم و پدر در من است؟ سخنهایی که من به شما می‌گویم از خود نمی‌گویم، لکن پدری که در من ساکن است، او این اعمال را می‌کند.

11  مرا تصدیق کنید که من در پدر هستم و پدر در من است، والاّ مرا به‌سبب آن اعمال تصدیق کنید.

12  آمین آمین به شما می‌گویم هر که به من ایمان آرد، کارهایی را که من می‌کنم او نیز خواهد کرد و بزرگتر از اینها نیز خواهد کرد، زیرا که من نزد پدر می‌روم.

13  و هر چیزی را که به اسم من سؤال کنید بجا خواهم آورد تا پدر در پسر جلال یابد.

14  اگر چیزی به اسم من طلب کنید من آن را بجا خواهم آورد.

15  اگر مرا دوست دارید، احکام مرا نگاه دارید.

16  و من از پدر سؤال می‌کنم و تسلّی‌دهنده‌ای دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه باشما بماند،

17  یعنی روح راستی که جهان نمی‌تواند او را قبول کند زیرا که او را نمی‌بیند ونمی‌شناسد و امّا شما او را می‌شناسید، زیرا که با شما می‌ماند و در شما خواهد بود.

18  شما را یتیم نمی‌گذارم نزد شما می‌آیم.

19  بعد از اندک زمانی جهان دیگر مرا نمی‌بیند و امّا شما مرا می‌بینید و از این جهت که من زنده‌ام، شما هم خواهید زیست.

20  و در آن روز شما خواهید دانست که من در پدر هستم و شما در من و من در شما.

21  هر که احکام مرا دارد و آنها را حفظ کند، آن است که مرا محبّت می‌نماید؛ و آنکه مرا محبّت می‌نماید، پدر من او را محبّت خواهد نمود و من او را محبّت خواهم نمود و خود را به او ظاهر خواهم ساخت.

22  یهودا، نه آن اسخریوطی، به وی گفت، ای آقا چگونه می‌خواهی خود را به ما بنمایی و نه بر جهان؟

23  عیسی در جواب او گفت، اگر کسی مرا محبّت نماید، کلام مرا نگاه خواهد داشت و پدرم او را محبّت خواهد نمود و به سوی او آمده، نزد وی مسکن خواهیم گرفت.

24  و آنکه مرا محبّت ننماید، کلام مرا حفظ نمی‌کند؛ و کلامی که می‌شنوید از من نیست بلکه از پدری است که مرا فرستاد.

25  این سخنان را به شما گفتم وقتی که با شما بودم.

26  لیکن تسلّی‌دهنده یعنی روح‌القدس که پدر او را به اسم من می‌فرستد، او همه‌چیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به یاد شما خواهد آورد.

27  سلامتی برای شما می‌گذارم، سلامتی خود را به شما می‌دهم. نه چنانکه جهان می‌دهد، من به شما می‌دهم. دل شما مضطرب و هراسان نباشد.

28  شنیده‌اید که من به شما گفتم می‌روم و نزد شما می‌آیم. اگر مرا محبّت می‌نمودید، خوشحال می‌گشتید که گفتم نزد پدر می‌روم، زیرا که پدر بزرگتر از من است.

29  و الآن قبل از وقوع به شماگفتم تا وقتی که واقع گردد ایمان آورید.

30  بعد از این بسیار با شما نخواهم گفت، زیرا که رئیس این جهان می‌آید و در من چیزی ندارد.

31  لیکن تا جهان بداند که پدر را محبّت می‌نمایم، چنانکه پدر به من حکم کرد همانطور می‌کنم. برخیزید از اینجا برویم.


فصل   13

1  و قبل از عید فِصَح، چون عیسی دانستکه ساعت او رسیده است تا از این جهان به جانب پدر برود، خاصّان خود را که در این جهان محبّت می‌نمود، ایشان را تا به آخر محبّت نمود.

2  و چون شام می‌خوردند و ابلیس پیش از آن در دل یهودا پسر شمعون اسخریوطی نهاده بود که او را تسلیم کند،

3  عیسی با اینکه می‌دانست که پدرْ همه‌چیز را به دست او داده است و از نزد خدا آمده و به جانب خدا می‌رود،

4  از شام برخاست و جامه خود را بیرون کرد و دستمالی گرفته، به کمر بست.

5  پس آب در لگن ریخته، شروع کرد به شستن پایهای شاگردان و خشکانیدن آنها با دستمالی که بر کمر داشت.

6  پس چون به شمعون پطرس رسید، او به وی گفت، ای آقا تو پایهای مرا می‌شویی؟

7  عیسیدر جواب وی گفت، آنچه من می‌کنم الآن تو نمی‌دانی، لکن بعد خواهی فهمید.

8  پطرُس به او گفت، پایهای مرا هرگز نخواهی شست. عیسی او را جواب داد، اگر تو را نشویم تو را با من نصیبی نیست.

9  شمعون پِطرُس بدو گفت، ای آقا نه پایهای مرا و بس، بلکه دستها و سر مرا نیز.

10  عیسی بدو گفت، کسی که غسل یافت محتاج نیست مگر به شستن پایها، بلکه تمام او پاک است. و شما پاک هستید لکن نه همه.

11  زیرا که تسلیمکننده خود را می‌دانست و از این جهت گفت، همگی شما پاک نیستید.

12  و چون پایهای ایشان را شست، رخت خود را گرفته، باز بنشست و بدیشان گفت، آیا فهمیدید آنچه به شما کردم؟

13  شما مرا استاد و آقا می‌خوانید و خوب می‌گویید زیرا که چنین هستم.

14  پس اگر من که آقا و معلّم هستم، پایهای شما را شستم، بر شما نیز واجب است که پایهای یکدیگر را بشویید.

15  زیرا به شما نمونه‌ای دادم تا چنانکه من با شما کردم، شما نیز بکنید.

16  آمین آمین به شما می‌گویم غلام بزرگتر از آقای خود نیست و نه رسول از فرستنده خود.

17  هرگاه این را دانستید، خوشابحال شما اگر آن را به عمل آرید.

18  دربارهٔ جمیع شما نمی‌گویم؛ من آنانی را که برگزیده‌ام می‌شناسم، لیکن تا کتاب تمام شود، آنکه با من نان می‌خورد، پاشنه خود را بر من بلند کرده است.

19  الآن قبل از وقوع به شما می‌گویم تا زمانی که واقع شود باور کنید که من هستم.

20  آمین آمین به شما می‌گویم هر که قبول کند کسی را که می‌فرستم، مرا قبول کرده؛ و آنکه مراقبول کند، فرستنده مرا قبول کرده باشد.

21  چون عیسی این را گفت، در روح مضطرب گشت و شهادت داده، گفت، آمین آمین به شما می‌گویم که یکی از شما مرا تسلیم خواهد کرد.

22  پس شاگردان به یکدیگر نگاه می‌کردند و حیران می‌بودند که این را دربارهٔ که می‌گوید.

23  و یکی از شاگردان او بود که به سینه عیسی تکیه میزد و عیسی او را محبّت می‌نمود؛

24  شمعون پِطرُس بدو اشاره کرد که بپرسد دربارهٔ کِه این را گفت.

25  پس او در آغوش عیسی افتاده، بدو گفت، خداوندا کدام است؟

26  عیسی جواب داد، آن است که من لقمه را فرو برده، بدو می‌دهم. پس لقمه را فرو برده، به یهودای اسخریوطی پسر شمعون داد.

27  بعد از لقمه، شیطان در او داخل گشت. آنگاه عیسی وی را گفت، آنچه می‌کنی، به زودی بکن.

28  امّا این سخن را احدی از مجلسیان نفهمید که برای چه بدو گفت.

29  زیرا که بعضی گمان بردند که چون خریطه نزد یهودا بود، عیسی وی را فرمود تا مایحتاج عید را بخرد یا آنکه چیزی به فقرا بدهد.

30  پس او لقمه را گرفته، در ساعت بیرون رفت و شب بود.

31  چون بیرون رفت عیسی گفت، الآن پسر انسان جلال یافت و خدا در او جلالیافت.

32  و اگر خدا در او جلال یافت، هرآینه خدا او را در خود جلال خواهد داد و به زودی او را جلال خواهد داد.

33  ای فرزندان، اندک زمانی دیگر با شما هستم و مرا طلب خواهید کرد؛ و همچنان که به یهود گفتم جایی که می‌روم شما نمی‌توانید آمد، الآن نیز به شما می‌گویم.

34  به شما حکمی تازه می‌دهم که یکدیگر را محبّت نمایید، چنانکه من شما را محبّت نمودم تا شما نیز یکدیگر را محبّت نمایید.

35  به همین همه خواهند فهمید که شاگرد من هستید اگر محبّت یکدیگر را داشته باشید.

36  شمعون پِطرُس به وی گفت، ای آقا کجا می‌روی؟ عیسی جواب داد، جایی که می‌روم، الآن نمی‌توانی از عقب من بیایی و لکن در آخر از عقب من خواهی آمد.

37  پِطرُس بدو گفت، ای آقا برای چه الآن نتوانم از عقب تو بیایم؟ جان خود را در راه تو خواهم نهاد.

38  عیسی به او جواب داد، آیا جان خود را در راه من می‌نهی؟ آمین آمین به تو می‌گویم تا سه مرتبه مرا انکار نکرده باشی، خروس بانگ نخواهد زد.


فصل   12

1  پس شش روز قبل از عید فِصَح، عیسیبه بیت عَنْیا آمد، جایی که ایلعازر مرده را از مردگان برخیزانیده بود.

2  و برای او در آنجا شام حاضر کردند و مرتا خدمت می‌کرد و ایلعازر یکی از مجلسیان با او بود.

3  آنگاه مریم رطلی از عطرِ سنبلِ خالصِ گرانبها گرفته، پایهای عیسی را تدهین کرد و پایهای او را از مویهای خود خشکانید، چنانکه خانه از بوی عطر پر شد.

4  پس یکی از شاگردان او یعنی یهودای اسخریوطی، پسر شمعون که تسلیم کننده وی بود، گفت،

5  برای چه این عطر به سیصد دینار فروخته نشد تا به فقرا داده شود؟

6  و این را نه از آنرو گفت که پروای فقرا می‌داشت، بلکه از آنرو که بود و خریطه در حوالهٔ او و از آنچه در آن انداخته می‌شد برمی‌داشت.

7  عیسی گفت، او را واگذار زیرا که بجهت روز تکفین من این را نگاه داشته‌است.

8  زیرا که فقرا همیشه با شما می‌باشند و امّا من همه وقت با شما نیستم.

9  پس جمعی کثیر از یهود چون دانستند که عیسی در آنجا است آمدند، نه برای عیسی و بس بلکه تا ایلعازر را نیز که از مردگانش برخیزانیده بود ببینند.

10  آنگاه رؤسای کَهَنَه شورا کردند که ایلعازر را نیز بکشند.

11  زیرا که بسیاری از یهود به‌سبب او می‌رفتند و به عیسی ایمان می‌آوردند.

12  فردای آن روز چون گروه بسیاری که برای عید آمده بودند، شنیدند که عیسی به اورشلیم می‌آید،

13  شاخه‌های نخل را گرفته، به استقبال او بیرون آمدند و ندا می‌کردند، هوشیعانا مبارک باد پادشاه اسرائیل که به اسم خداوند می‌آید.

14  و عیسی کرّه الاغی یافته، بر آن سوار شد چنانکه مکتوب است

15  که ای دختر صهیون مترس، اینک، پادشاه تو سوار بر کرّه الاغی می‌آید.

16  و شاگردانش اوّلاً این چیزها را نفهمیدند، لکن چون عیسی جلال یافت، آنگاه به‌خاطر آوردند که این چیزها دربارهٔ او مکتوب است و همچنان با او کرده بودند.

17  و گروهی که با او بودند شهادت دادند که ایلعازر را از قبر خوانده، او را از مردگان برخیزانیده است.

18  و بجهت همین نیز آن گروه او را استقبال کردند، زیرا شنیده بودند که آن معجزه را نموده بود.

19  پس فریسیان به یکدیگر گفتند، نمی‌بینید که هیچ نفع نمی‌برید؟ اینک، تمام عالم از پی اورفته‌اند!

20  و از آن کسانی که در عید بجهت عبادت آمده بودند، بعضی یونانی بودند.

21  ایشان نزد فیلپُس که از بیت صیدای جلیل بود آمدند و سؤال کرده، گفتند، ای آقا، می‌خواهیم عیسی را ببینیم.

22  فیلّپُس آمد و به اندریاس گفت و اندریاس و فیلپُّس به عیسی گفتند.

23  عیسی در جواب ایشان گفت، ساعتی رسیده است که پسر انسان جلال یابد.

24  آمین آمین به شما می‌گویم اگر دانه گندم که در زمین می‌افتد نمیرد، تنها ماند لیکن اگر بمیرد ثمر بسیار آوَرَد.

25  کسی که جان خود را دوست دارد، آن را هلاک کند؛ و هر که در این جهان جان خود را دشمن دارد، تا حیات جاودانی آن را نگاه خواهد داشت.

26  اگر کسی مرا خدمت کند، مرا پیروی بکند و جایی که من می‌باشم آنجا خادم من نیز خواهد بود؛ و هر که مرا خدمت کند پدرْ او را حرمت خواهد داشت.

27  الآن جان من مضطرب است و چه بگویم؟ ای پدر مرا از این ساعت رستگار کن. لکن بجهت همین امر تا این ساعت رسیده‌ام.

28  ای پدر اسم خود را جلال بده! ناگاه صدایی از آسمان در رسید که جلال دادم و باز جلال خواهم داد.

29  پس گروهی که حاضر بودند این را شنیده، گفتند، رعد شد! و دیگران گفتند، فرشته‌ای با او تکلّم کرد!

30  عیسی در جواب گفت، این صدا از برای من نیامد، بلکه بجهت شما.

31  الحال داوری این جهان است و الآن رئیس این جهان بیرون افکنده می‌شود.

32  و من اگر از زمین بلند کرده شوم، همه را به سوی خود خواهم کشید.

33  و این را گفتکنایه از آن قسم موت که می‌بایست بمیرد.

34  پس همه به او جواب دادند، ما از تورات شنیده‌ایم که مسیح تا به ابد باقی می‌ماند. پس چگونه تو می‌گویی که پسر انسان باید بالا کشیده شود؟ کیست این پسر انسان؟

35  آنگاه عیسی بدیشان گفت، اندک زمانی نور با شماست. پس مادامی که نور با شماست، راه بروید تا ظلمت شما را فرو نگیرد؛ و کسی که در تاریکی راه می‌رود نمی‌داند به کجا می‌رود.

36  مادامی که نور با شماست به نور ایمان آورید تا پسران نور گردید. عیسی چون این را بگفت، رفته خود را از ایشان مخفی ساخت.

37  و با اینکه پیش روی ایشان چنین معجزات بسیار نموده بود، بدو ایمان نیاوردند.

38  تا کلامی که اشعیا نبی گفت به اتمام رسد، ای خداوند کیست که خبر ما را باور کرد و بازوی خداوند به کِه آشکار گردید؟

39  و از آن‌جهت نتوانستند ایمان آورد، زیرا که اشعیا نیز گفت،

40  چشمان ایشان را کور کرد و دلهای ایشان را سخت ساخت تا به چشمان خود نبینند و به دلهای خود نفهمند و برنگردند تا ایشان را شفا دهم.

41  این کلام را اشعیا گفت وقتی که جلال او را دید و دربارهٔ او تکلّم کرد.

42  لکن با وجود این، بسیاری از سرداران نیز بدو ایمان آوردند، امّا به‌سبب فریسیان اقرار نکردند که مبادا از کنیسه بیرون شوند.

43  زیرا که جلال خلق را بیشتر از جلال خدا دوست می‌داشتند.

44  آنگاه عیسی ندا کرده، گفت، آنکه به من ایمان آورد، نه به من بلکه به آنکه مرا فرستاده است، ایمان آورده است.

45  و کسی که مرا دیدفرستنده مرا دیده است.

46  من نوری در جهان آمدم تا هر که به من ایمان آوَرد در ظلمت نمانَد.

47  و اگر کسی کلام مرا شنید و ایمان نیاورد، من بر او داوری نمی‌کنم زیرا که نیامده‌ام تا جهان را داوری کنم بلکه تا جهان را نجات بخشم.

48  هر که مرا حقیر شمارد و کلام مرا قبول نکند، کسی هست که در حقّ او داوری کند، همان کلامی که گفتم در روز بازپسین بر او داوری خواهد کرد.

49  زآنرو که من از خود نگفتم، لکن پدری که مرا فرستاد، به من فرمان داد که چه بگویم و به چه چیز تکلّم کنم.

50  و می‌دانم که فرمان او حیات جاودانی است. پس آنچه من می‌گویم چنانکه پدر به من گفته است، تکلّم می‌کنم.


و شخصی ایلعازر نام، بیمار بود، از اهلبیت عَنْیَا که دهِ مریم و خواهرش مرتا بود.

2  و مریم آن است که خداوند را به عطر، تدهین ساخت و پایهای او را به موی خود خشکانید که برادرش ایلعازر بیمار بود.

3  پس خواهرانش نزد او فرستاده، گفتند، ای آقا، اینک، آن که او را دوست می‌داری مریض است.

4  چون عیسی این را شنید گفت، این مرض تا به موت نیست بلکه برای جلال خدا تا پسر خدا از آن جلال یابد.

5  و عیسی مرتا و خواهرش و ایلعازر را محبّت می‌نمود.

6  پس چون شنید که بیمار است، در جایی کهبود دو روز توقّف نمود.

7  و بعد از آن به شاگردان خود گفت، باز به یهودیّه برویم.

8  شاگردان او را گفتند، ای معلّم، الآن یهودیان می‌خواستند تو را سنگسار کنند؛ و آیا باز می‌خواهی بدانجا بروی؟

9  عیسی جواب داد، آیا ساعتهای روز دوازده نیست؟ اگر کسی در روز راه رود لغزش نمی‌خورد زیرا که نور این جهان را می‌بیند.

10  و لیکن اگر کسی در شب راه رود لغزش خورَد زیرا که نور در او نیست.

11  این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود، دوست ما ایلعازر در خواب است. امّا می‌روم تا او را بیدار کنم.

12  شاگردان او گفتند، ای آقا اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.

13  امّا عیسی دربارهٔ موت او سخن گفت و ایشان گمان بردند که از آرامی خواب می‌گوید.

14  آنگاه عیسی علانیهًٔ بدیشان گفت، ایلعازر مرده است.

15  و برای شما خشنود هستم که در آنجا نبودم تا ایمان آرید ولکن نزد او برویم.

16  پس توما که به معنی تؤام باشد، به همشاگردان خود گفت، ما نیز برویم تا با او بمیریم.

17  پس چون عیسی آمد، یافت که چهار روز است در قبر می‌باشد.

18  و بیت عَنْیا نزدیک اورشلیم بود، قریب به پانزده تیر پرتاب.

19  و بسیاری از یهود نزد مرتا و مریم آمده بودند تا بجهت برادرشان، ایشان را تسلّی دهند.

20  و چون مرتا شنید که عیسی می‌آید، او را استقبال کرد. لیکن مریم در خانه نشسته ماند.

21  پس مرتا به عیسی گفت، ای آقا اگر در اینجا می‌بودی، برادر من نمی‌مرد.

22  ولیکن الآن نیز می‌دانم که هر چه از خدا طلب کنی، خدا آن را به تو خواهد داد.

23  عیسی بدو گفت، برادر تو خواهد برخاست.

24  مرتا به وی گفت، می‌دانم که در قیامت روز بازپسین خواهد برخاست.

25  عیسیبدو گفت، من قیامت و حیات هستم. هر که به من ایمان آورد، اگر مرده باشد، زنده گردد.

26  و هر که زنده بُوَد و به من ایمان آورد، تا به ابد نخواهد مرد. آیا این را باور می‌کنی؟

27  او گفت، بلی ای آقا، من ایمان دارم که تویی مسیح پسر خدا که در جهان آینده است.

28  و چون این را گفت، رفت و خواهر خود مریم را در پنهانی خوانده، گفت، استاد آمده است و تو را می‌خواند.

29  او چون این را بشنید، بزودی برخاسته، نزد او آمد.

30  و عیسی هنوز وارد ده نشده بود، بلکه در جایی بود که مرتا او را ملاقات کرد.

31  و یهودیانی که در خانه با او بودند و او را تسلّی می‌دادند، چون دیدند که مریم برخاسته، به تعجیل بیرون می‌رود، از عقب او آمده، گفتند، به سر قبر می‌رود تا در آنجا گریه کند.

32  و مریم چون به جایی که عیسی بود رسید، او را دیده، بر قدمهای او افتاد و بدو گفت، ای آقا اگر در اینجا می‌بودی، برادر من نمی‌مرد.

33  عیسی چون او را گریان دید و یهودیان را هم که با او آمده بودند گریان یافت، در روح خود به شدّت مکدّر شده، مضطرب گشت.

34  و گفت، او را کجا گذارده‌اید؟ به او گفتند، ای آقا بیا و ببین.

35  عیسی بگریست.

36  آنگاه یهودیان گفتند، بنگرید چقدر او را دوست می‌داشت!

37  بعضی از ایشان گفتند، آیا این شخص که چشمان کور را باز کرد، نتوانست امر کند که این مرد نیز نمیرد؟

38  پس عیسی باز به شدّت در خود مکدّر شده، نزد قبر آمد و آن غاری بود، سنگی بر سرش گذارده.

39  عیسی گفت، سنگ را بردارید. مرتا خواهر میّت بدو گفت، ای آقا الآن متعفّن شده، زیرا که چهار روز گذشته است.

40  عیسی به ویگفت، آیا به تو نگفتم اگر ایمان بیاوری، جلال خدا را خواهی دید؟

41  پس سنگ را از جایی که میّت گذاشته شده بود برداشتند. عیسی چشمان خود را بالا انداخته، گفت، ای پدر، تو را شکر می‌کنم که سخن مرا شنیدی.

42  و من می‌دانستم که همیشه سخن مرا می‌شنوی؛ و لکن بجهت خاطر این گروه که حاضرند گفتم تا ایمان بیاورند که تو مرا فرستادی.

43  چون این را گفت، به آواز بلند ندا کرد، ای ایلعازر، بیرون بیا.

44  در حال آن مرده دست و پای به کفن بسته بیرون آمد و روی او به دستمالی پیچیده بود. عیسی بدیشان گفت، او را باز کنید و بگذارید برود. توطئه قتل عیسی

45  آنگاه بسیاری از یهودیان که با مریم آمده بودند، چون آنچه عیسی کرد دیدند، بدو ایمان آوردند.

46  ولیکن بعضی از ایشان نزد فریسیان رفتند و ایشان را از کارهایی که عیسی کرده بود آگاه ساختند.

47  پس رؤسای کَهَنَه و فریسیان شورا نموده، گفتند، چه کنیم زیرا که این مرد، معجزات بسیار می‌نماید؟

48  اگر او را چنین واگذاریم، همه به او ایمان خواهند آورد و رومیان آمده، جا و قوم ما را خواهند گرفت.

49  یکی از ایشان، قیافا نام که در آن سال رئیس کَهَنَه بود، بدیشان گفت، شما هیچ نمی‌دانید

50  و فکر نمی‌کنید که بجهت ما مفید است که یک شخص در راه قوم بمیرد و تمامی طائفه هلاک نگردند.

51  و این را از خود نگفت بلکه چون در آن سال رئیس کَهَنَه بود، نبوّت کرد که می‌بایست عیسی در راه آن طایفه بمیرد؛

52  و نه در راه آن طایفه تنها بلکه تا فرزندان خدا را که متفرّقند در یکی جمع کند.

53  و ازهمان روز شورا کردند که او را بکشند.

54  پس بعد از آن عیسی در میان یهود آشکارا راه نمی‌رفت بلکه از آنجا روانه شد به موضعی نزدیک بیابان به شهری که افرایم نام داشت و با شاگردان خود در آنجا توقّف نمود.

55  و چون فِصَح یهود نزدیک شد، بسیاری از بلوکات قبل از فِصَح به اورشلیم آمدند تا خود را طاهر سازند

56  و در طلب عیسی می‌بودند و در هیکل ایستاده، به یکدیگر می‌گفتند، چه گمان می‌برید؟ آیا برای عید نمی‌آید؟

57  امّا رؤسای کَهَنَه و فریسیان حکم کرده بودند که اگر کسی بداند که کجا است اطّلاع دهد تا او را گرفتار سازند


 از آن‌جهت که بسیاری دست خود را دراز کردند به سوی تألیف حکایت آن اموری که نزد ما به اتمام رسید،

2  چنانچه آنانی که از ابتدا نظارگان و خادمان کلام بودند به ما رسانیدند،

3  من نیز مصلحت چنان دیدم که همه را من البدایهٔ به تدقیق در پی رفته، به ترتیب به تو بنویسم ای تیوفلس عزیز،

4  تا صحّت آن کلامی را که در آن تعلیم یافته‌ای دریابی.

5  در ایّام هیرودیس، پادشاه یهودیّه، کاهنی زکرّیا نام از فرقه ابیّا بود که زن او از دختران هارون بود و الیصابات نام داشت.

6  و هر دو در حضور خدا صالح و به جمیع احکام و فرایض خداوند، بی‌عیب سالک بودند.

7  و ایشان را فرزندی نبود زیرا که الیصابات نازاد بود و هر دو دیرینه سال بودند.

8  و واقع شد که چون به نوبت فرقه خود در حضور خدا کهانت می‌کرد،

9  حسب عادت کهانت، نوبت او شد که به قدس خداوند درآمده، بخور بسوزاند.

10  و در وقت بخور، تمام جماعت قوم بیرون عبادت می‌کردند.

11  ناگاه فرشته خداوند به طرف راست مذبح بخور ایستاده، بر وی ظاهر گشت.

12  چون زکرّیا او را دید، در حیرت افتاده، ترس بر او مستولی شد.

13  فرشته بدو گفت، ای زکریّا ترسان مباش،زیرا که دعای تو مستجاب گردیده است و زوجهات الیصابات برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید.

14  و تو را خوشی و شادی رخ خواهد نمود و بسیاری از ولادت او مسرور خواهند شد.

15  زیرا که در حضور خداوند بزرگ خواهد بود و شراب و مُسکری نخواهد نوشید و از شکم مادر خود، پر از روح‌القدس خواهد بود.

16  و بسیاری از بنی‌اسرائیل را به سوی خداوند خدای ایشان خواهد برگردانید.

17  و او به روح و قوّت الیاس پیش روی وی خواهد خرامید، تا دلهای پدران را به طرف پسران و نافرمانان را به حکمت عادلان بگرداند تا قومی مستعّد برای خدا مهیّا سازد.

18  زکریّا به فرشته گفت، این را چگونه بدانم و حال آنکه من پیر هستم و زوجهام دیرینه سال است؟

19  فرشته در جواب وی گفت، من جبرائیل هستم که در حضور خدا میایستم و فرستاده شدم تا به تو سخن گویم و از این امور تو را مژده دهم.

20  و الحال تا این امور واقع نگردد، گنگ شده یارای حرف زدن نخواهی داشت، زیرا سخنهای مرا که در وقت خود به وقوع خواهد پیوست، باور نکردی.

21  و جماعت منتظر زکریّا می‌بودند و از طول توقّف او در قدس متعجّب شدند.

22  امّا چون بیرون آمده نتوانست با ایشان حرف زند، پس فهمیدند که در قدس رؤیایی دیده است. پس به سوی ایشان اشاره می‌کرد وساکت ماند.

23  و چون ایّام خدمت او به اتمام رسید، به خانه خود رفت.

24  و بعد از آن روزها، زن او الیصابات حامله شده، مدّت پنج ماه خود را پنهان نمود و گفت،

25  به اینطور خداوند به من عمل نمود در روزهایی که مرا منظور داشت، تا ننگ مرا از نظر مردم بردارد.

26  و در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به بلدی از جلیل که ناصره نام داشت، فرستاده شد.

27  نزد باکرهای نامزد مردی مسمّیٰ به یوسف از خاندان داود و نام آن باکره مریم بود.

28  پس فرشته نزد او داخل شده، گفت، سلام بر تو ای نعمت رسیده، خداوند با توست و تو در میان ن مبارک هستی.

29  چون او را دید، از سخن او مضطرب شده، متفکّر شد که این چه نوع تحیّت است.

30  فرشته بدو گفت، ای مریم ترسان مباش زیرا که نزد خدا نعمت یافته‌ای.

31  و اینک، حامله شده، پسری خواهی زایید و او را عیسی خواهی نامید.

32  او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلیٰ، مسمّیٰ شود، و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود.

33  و او بر خاندان یعقوب تا به ابد پادشاهی خواهد کرد و سلطنت او را نهایت نخواهد بود.

34  مریم به فرشته گفت، این چگونه می‌شود و حال آنکه مردی را نشناختهام؟

35  فرشته در جواب وی گفت، روح‌القدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند، ازآن‌جهت آن مولود مقدّس، پسر خدا خوانده خواهد شد.

36  و اینک، الیصابات از خویشان تو نیز در پیری به پسری حامله شده و این ماه ششم است، مر او را که نازاد می‌خواندند.

37  زیرا نزد خدا هیچ امری محال نیست.

38  مریم گفت، اینک، کنیز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود. پس فرشته از نزد او رفت.

39  در آن روزها، مریم برخاست و به بلدی از کوهستان یهودیّه بشتاب رفت.

40  و به خانهٔ زکریّا درآمده، به الیصابات سلام کرد.

41  و چون الیصابات سلام مریم را شنید، بچه در رَحم او به حرکت آمد و الیصابات به روح‌القدس پر شده،

42  به آواز بلند صدا زده گفت، تو در میان ن مبارک هستی و مبارک است ثمرهٔ رحم تو.

43  و از کجا این به من رسید که مادرِ خداوندِ من، به نزد من آید؟

44  زیرا اینک، چون آواز سلام تو گوش زدِ من شد، بچه از خوشی در رَحِم من به حرکت آمد.

45  و خوشابحال او که ایمان آوَرْد، زیرا که آنچه از جانب خداوند به وی گفته شد، به انجام خواهد رسید.

46  پس مریم گفت، جان من خداوند را تمجید می‌کند،

47  و روح من به رهاننده من خدا بوجد آمد،

48  زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکند. زیرا هان از کنون تمامی طبقات مرا خوشحال خواهند خواند،

49  زیرا آن قادر، به من کارهای عظیم کرده و نام او قدّوس است،

50  و رحمت او نسلاً بعد نسل است بر آنانی که از اومی‌ترسند.

51  به بازوی خود، قدرت را ظاهر فرمود و متکبّران را به خیال دل ایشان پراکنده ساخت.

52  جبّاران را از تختها به زیر افکند و فروتنان را سرافراز گردانید.

53  گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر فرمود و دولتمندان را تهیدست ردّ نمود.

54  بندهٔ خود اسرائیل را یاری کرد، به یادگاری رحمانیّت خویش،

55  چنانکه به اجداد ما گفته بود، به ابراهیم و به ذریّت او تا ابدالآباد.

56  و مریم قریب به سه ماه نزد وی ماند، پس به خانهٔ خود مراجعت کرد.

57  امّا چون الیصابات را وقت وضع حمل رسید، پسری بزاد.

58  و همسایگان و خویشان او چون شنیدند که خداوند رحمت عظیمی بر وی کرده، با او شادی کردند.

59  و واقع شد در روز هشتم چون برای ختنه طفل آمدند، که نام پدرش زکریّا را بر او می‌نهادند.

60  امّا مادرش ملتفت شده، گفت، نی بلکه به یحیی نامیده می‌شود.

61  به وی گفتند، از قبیله تو هیچ‌کس این اسم را ندارد.

62  پس به پدرش اشاره کردند که او را چه نام خواهی نهاد؟

63  او تختهای خواسته بنوشت که نام او یحیی است و همه متعجب شدند.

64  در ساعت، دهان و زبان او باز گشته، به حمد خدا متکلّم شد.

65  پس بر تمامی همسایگان ایشان، خوف مستولی گشت و جمیع این وقایع در همهٔ کوهستان یهودیّه شهرت یافت.

66  و هر که شنید، در خاطر خود تفکّر نموده، گفت، این چه نوع طفل خواهد بود؟ و دست خداوند با ویمی‌بود.

67  و پدرش زکریّا از روح‌القدس پر شده، نبوّت نموده، گفت،

68  خداوند خدای اسرائیل متبارک باد، زیرا از قوم خود تفقّد نموده، برای ایشان فدایی قرار داد

69  و شاخ نجاتی برای ما برافراشت، در خانهٔ بندهٔ خود داود.

70  چنانچه به زبان مقدّسین گفت که، از بدوِ عالم انبیای او می‌بودند،

71  رهایی از دشمنان ما و از دست آنانی که از ما نفرت دارند،

72  تا رحمت را بر پدران ما بجا آرد و عهد مقدّس خود را تذکّر فرماید،

73  سوگندی که برای پدر ما ابراهیم یاد کرد،

74  که ما را فیض عطا فرماید، تا از دست دشمنان خود رهایی یافته، او را بیخوف عبادت کنیم،

75  در حضور او به قدّوسیّت و عدالت، در تمامی روزهای عمر خود.

76  و تو ای طفل، نبیحضرت اعلیٰ خوانده خواهی شد، زیرا پیش روی خداوند خواهی خرامید، تا طرق او را مهیّا سازی،

77  تا قوم او را معرفت نجات دهی، در آمرزش گناهان ایشان.

78  به احشای رحمت خدای ما که به آن سپیده از عالم اعلی از ما تفقد نمود،

79  تا ساکنان در ظلمت و ظّل موت را نور دهد و پایهای ما را به طریق سلامتی هدایت نماید.

80  پس طفل نمّو کرده، در روح قوّی می‌گشت و تا روز ظهور خود برای اسرائیل، در بیابان بسر می‌برد.


بعد از آن عیسی باز خود را در کنارهدریای طبریّه، به شاگردان ظاهر ساخت و بر اینطور نمودار گشت،

2  شمعون پطرس و تومای معروف به توأم و نَتَنائیل که از قانای جلیل بود و دو پسر زِبِدی و دو نفر دیگر از شاگردان او جمع بودند.

3  شمعون پطرس به ایشان گفت،می‌روم تا صید ماهی کنم. به او گفتند، مانیز با تو می‌آییم. پس بیرون آمده، به کشتی سوار شدند و در آن شب چیزی نگرفتند.

4  و چون صبح شد، عیسی بر ساحل ایستاده بود لیکن شاگردان ندانستند که عیسی است.

5  عیسی بدیشان گفت، ای بچه‌ها نزد شما خوراکی هست؟ به او جواب دادند که نی.

6  بدیشان گفت، دام را به طرف راست کشتی بیندازید که خواهید یافت. پس انداختند و از کثرت ماهی نتوانستند آن را بکشند.

7  پس آن شاگردی که عیسی او را محبّت می‌نمود به پطرس گفت، خداوند است. چون شمعون پطرس شنید که خداوند است، جامه خود را به خویشتن پیچید چونکه بود و خود را در دریا انداخت.

8  امّا شاگردان دیگر در زورق آمدند زیرا از خشکی دور نبودند، مگر قریب به دویست ذراع و دام ماهی را می‌کشیدند.

9  پس چون به خشکی آمدند، آتشی افروخته و ماهی بر آن گذارده و نان دیدند.

10  عیسی بدیشان گفت، از ماهیای که الآن گرفته‌اید، بیاورید.

11  پس شمعون پطرس رفت و دام را بر زمین کشید، پُر از صد و پنجاه و سه ماهی بزرگ و با وجودی که اینقدر بود، دام پاره نشد.

12  عیسی بدیشان گفت، بیایید بخورید. ولی احدی از شاگردان جرأت نکرد که از او بپرسد تو کیستی، زیرا می‌دانستند که خداوند است.

13  آنگاه عیسی آمد و نان را گرفته، بدیشان داد و همچنین ماهی را.

14  و این مرتبه سوم بود که عیسی بعد از برخاستن از مردگان، خود را به شاگردان ظاهر کرد.

15  و بعد از غذا خوردن، عیسی به شمعون پطرس گفت، ای شمعون، پسر یونا، آیا مرا بیشتر از اینها محبّت می‌نمایی؟ بدو گفت، بلی خداوندا، تو می‌دانی که تو را دوست می‌دارم. بدو گفت، بره‌های مرا خوراک بده.

16  باز در ثانی به او گفت، ای شمعون، پسر یونا، آیا مرا محبّت می‌نمایی؟ به او گفت، بلی خداوندا، تو می‌دانی که تو را دوست می‌دارم. بدو گفت، گوسفندان مرا شبانی کن.

17  مرتبه سوم بدو گفت، ای شمعون، پسر یونا، مرا دوست می‌داری؟ پطرس محزون گشت، زیرا مرتبه سوم بدو گفت مرا دوست می‌داری؟ پس به او گفت، خداوندا، تو بر همه‌چیز واقف هستی. تو می‌دانی که تو را دوست می‌دارم. عیسی بدو گفت، گوسفندان مرا خوراک ده.

18  آمین آمین به تو می‌گویم وقتی که جوان بودی، کمر خود را می‌بستی و هر جا می‌خواستی می‌رفتی ولکن زمانی که پیر شوی دستهای خود را دراز خواهی کرد و دیگران تو را بسته به جایی که نمی‌خواهیتو را خواهند برد.

19  و بدین سخن اشاره کرد که به چه قسم موت خدا را جلال خواهد داد و چون این را گفت، به او فرمود، از عقب من بیا.

20  پطرس ملتفت شده، آن شاگردی را که عیسی او را محبّت می‌نمود دید که از عقب می‌آید؛ و همان بود که بر سینه وی، وقت عشا تکیه میزد و گفت، خداوندا کیست آن که تو را تسلیم می‌کند؟

21  پس چون پطرس او را دید، به عیسی گفت، ای خداوند و او چه شود؟

22  عیسی بدو گفت، اگر بخواهم که او بماند تا باز آیم تو را چه؟ تو از عقب من بیا.

23  پس این سخن در میان برادران شهرت یافت که آن شاگرد نخواهد مرد. لیکن عیسی بدو نگفت که، نمی‌میرد، بلکه اگر بخواهم که او بماند تا باز آیم تو را چه؟

24  و این شاگردی است که به این چیزها شهادت داد و اینها را نوشت و می‌دانیم که شهادت او راست است.

25  و دیگر کارهای بسیار عیسی بجا آورد که اگر فرداً فرداً نوشته شود گمان ندارم که جهان هم گنجایش نوشته‌ها را داشته باشد.


1  بامدادان در اوّل هفته، وقتی که هنوز تاریک بود، مریم مَجْدَلیّه به سر قبر آمد و دید که سنگ از قبر برداشته شده است.

2  پس دوان دوان نزد شمعون پطرُس و آن شاگرد دیگر که عیسی او را دوست می‌داشت آمده، به ایشان گفت، خداوند را از قبر برده‌اند و نمی‌دانیم او را کجا گذارده‌اند.

3  آنگاه پطرس و آن شاگرد دیگر بیرون شده، به جانب قبر رفتند.

4  و هر دو با هم می‌دویدند، امّا آن شاگردِ دیگر از پِطرُس پیش افتاده، اوّل به قبر رسید،

5  و خم شده، کفن را گذاشته دید، لیکن داخل نشد.

6  بعد شمعون پطرس نیز از عقب او آمد و داخل قبرگشته، کفن را گذاشته دید،

7  و دستمالی را که بر سر او بود، نه با کفن نهاده، بلکه در جای علی'حده پیچیده.

8  پس آن شاگرد دیگر که اوّل به سر قبر آمده بود نیز داخل شده، دید و ایمان آورد.

9  زیرا هنوز کتاب را نفهمیده بودند که باید او از مردگان برخیزد.

10  پس آن دو شاگرد به مکان خود برگشتند.

11  امّا مریم بیرون قبر، گریان ایستاده بود و چون می‌گریست به سوی قبر خم شده،

12  دو فرشته را که لباس سفید در بر داشتند، یکی به طرف سر و دیگری به جانب قدم، در جایی که بدن عیسی گذارده بود، نشسته دید.

13  ایشان بدو گفتند، ای زن برای چه گریانی؟ بدیشان گفت، خداوندِ مرا برده‌اند و نمی‌دانم او را کجا گذارده‌اند.

14  چون این را گفت، به عقب ملتفت شده، عیسی را ایستاده دید لیکن نشناخت کهعیسی است.

15  عیسی بدو گفت، ای زن برای چه گریانی؟ که را می‌طلبی؟ چون او گمان کرد که باغبان است، بدو گفت، ای آقا اگر تو او را برداشته‌ای، به من بگو او را کجا گذارده‌ای تا من او را بردارم.

16  عیسی بدو گفت، ای مریم! او برگشته، گفت، ربونی (یعنی ای معلّم).

17  عیسی بدو گفت، مرا لمس مکن زیرا که هنوز نزد پدر خود بالا نرفته‌ام. و لیکن نزد برادران من رفته، به ایشان بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما می‌روم.

18  مریم مَجْدلیّه آمده، شاگردان را خبر داد که خداوند را دیدم و به من چنین گفت.

19  و در شامِ همان روز که یکشنبه بود، هنگامی که درها بسته بود، جایی که شاگردان به‌سبب ترس یهود جمع بودند، ناگاه عیسی آمده، در میان ایستاد و بدیشان گفت، سلام بر شما باد!

20  و چون این را گفت، دستها و پهلوی خود را به ایشان نشان داد و شاگردان چون خداوند را دیدند، شاد گشتند.

21  باز عیسی به ایشان گفت، سلام بر شما باد. چنانکه پدر مرا فرستاد، من نیز شما را می‌فرستم.

22  و چون این را گفت، دمید و به ایشان گفت، روح‌القدس را بیابید.

23  گناهان آنانی را که آمرزیدید، برای ایشان آمرزیده شد و آنانی را که بستید، بسته شد.

24  امّا توما که یکی از آن دوازده بود و او راتوأم می‌گفتند، وقتی که عیسی آمد با ایشان نبود.

25  پس شاگردان دیگر بدو گفتند، خداوند را دیده‌ایم. بدیشان گفت، تا در دو دستش جای میخها را نبینم و انگشت خود را در جای میخها نگذارم و دست خود را بر پهلویش ننهم، ایمان نخواهم آورد.

26  و بعد از هشت روز باز شاگردان با توما در خانه‌ای جمع بودند و درها بسته بود که ناگاه عیسی آمد و در میان ایستاده، گفت، سلام بر شما باد!

27  پس به توما گفت، انگشت خود را به اینجا بیاور و دستهای مرا ببین و دست خود را بیاور و بر پهلوی من بگذار و بی‌ایمان مباش بلکه ایمان دار.

28  توما در جواب وی گفت، ای خداوند من و ای خدای من.

29  عیسی گفت، ای توما، بعد از دیدنم ایمان آوردی؟ خوشابحال آنانی که ندیده ایمان آورند.

30  و عیسی معجزاتِ دیگرِ بسیار نزد شاگردان نمود که در این کتاب نوشته نشد.

31  لیکن این قدر نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی، مسیح و پسر خدا است و تا ایمان آورده، به اسم او حیات یابید.


پس پیلاطُس عیسی را گرفته، تازیانه زد.

2  و لشکریان تاجی از خار بافته بر سرش گذاردند و جامه ارغوانی بدو پوشانیدند

3  و می‌گفتند، سلام ای پادشاه یهود! و طپانچه بدو میزدند.

4  باز پیلاطُس بیرون آمده، به ایشان گفت، اینک، او را نزد شما بیرون آوردم تا بدانید که در او هیچ عیبی نیافتم.

5  آنگاه عیسی با تاجی از خار و لباس ارغوانی بیرون آمد. پیلاطُس بدیشان گفت، اینک، آن انسان.

6  و چون رؤسای کَهَنَه و خدّام او را دیدند، فریاد برآورده، گفتند، صلیبش کن! صلیبش کن! پیلاطس بدیشان گفت، شما او را گرفته، مصلوبش سازید زیرا که من در او عیبی نیافتم.

7  یهودیان بدو جواب دادند که ما شریعتی داریم و موافق شریعت ما واجب است که بمیرد زیرا خود را پسر خدا ساخته است.

8  پس چون پیلاطُس این را شنید، خوف بر او زیاده مستولی گشت.

9  باز داخل دیوانخانه شده، به عیسی گفت، تو از کجایی؟ امّا عیسی بدو هیچ جواب نداد.

10  پیلاطُس بدو گفت، آیا به من سخن نمی‌گویی؟ نمی‌دانی که قدرت دارم تو را صلیب کنم و قدرت دارم آزادت نمایم؟

11  عیسی جواب داد، هیچ قدرت بر من نمی‌داشتی اگر از بالا به تو داده نمی‌شد. و از این جهت آن کس که مرا به تو تسلیم کرد، گناه بزرگتر دارد.

12  و از آن وقت پیلاطُس خواست او را آزاد نماید، لیکن یهودیان فریاد برآورده، می‌گفتند که اگر این شخص را رها کنی، دوست قیصر نیستی. هر که خود را پادشاه سازد، برخلاف قیصر سخن گوید.

13  پس چون پیلاطُس این را شنید، عیسی را بیرون آورده، بر مسند حکومت، در موضعی که به بلاط و به عبرانی جبّاتا گفته می‌شد، نشست.

14  و وقت تهیّه فِصَح و قریب به ساعت ششم بود. پس به یهودیان گفت، اینک، پادشاه شما.

15  ایشان فریاد زدند، او را بردار، بردار! صلیبش کن! پیلاطس به ایشان گفت، آیا پادشاه شما را مصلوب کنم؟ رؤسای کَهَنَه جواب دادند که غیر از قیصر پادشاهی نداریم!

16  آنگاه او را بدیشان تسلیم کرد تا مصلوب شود. پس عیسی را گرفته بردند

17  و صلیب خود را برداشته، بیرون رفت به موضعی که به جُمجُمه مسمّیٰ بود و به عبرانی آن را جُلجُتا می‌گفتند.

18  او را در آنجا صلیب نمودند و دو نفر دیگر را از این طرف و آن طرف و عیسی را در میان.

19  و پیلاطس تقصیرنامه‌ای نوشته، بر صلیب گذارد؛ و نوشته این بود، عیسی ناصری پادشاه یهود.

20  و این تقصیر نامه را بسیاری از یهود خواندند، زیرا آن مکانی که عیسی را صلیب کردند، نزدیک شهر بود و آن را به زبان عبرانی و یونانی و لاتینی نوشته بودند.

21  پس رؤسای کَهَنَهٔ یهود به پیلاطس گفتند، منویس پادشاه یهود، بلکه که او گفت منم پادشاه یهود.

22  پیلاطس جواب داد، آنچه نوشتم، نوشتم.

23  پس لشکریان چون عیسی را صلیب کردند،جامه‌های او را برداشته، چهار قسمت کردند، هر سپاهی را یک قسمت؛ و پیراهن را نیز، امّا پیراهن درز نداشت، بلکه تماماً از بالا بافته شده بود.

24  پس به یکدیگر گفتند، این را پاره نکنیم، بلکه قرعه بر آن بیندازیم تا از آنِ کِه شود. تا تمام گردد کتاب که می‌گوید، در میان خود جامه‌های مرا تقسیم کردند و بر لباس من قرعه افکندند. پس لشکریان چنین کردند.

25  و پای صلیب عیسی، مادر او و خواهر مادرش، مریم زن کَلوُپا و مریم مَجْدَلِیّه ایستاده بودند.

26  چون عیسی مادر خود را با آن شاگردی که دوست می‌داشت ایستاده دید، به مادر خود گفت، ای زن، اینک، پسر تو.

27  و به آن شاگرد گفت، اینک، مادر تو. و در همان ساعت آن شاگرد او را به خانهٔ خود برد.

28  و بعد چون عیسی دید که همه‌چیز به انجام رسیده است تا کتاب تمام شود، گفت، تشنهام.

29  و در آنجا ظرفی پُر از سرکه گذارده بود. پس اسفنجی را از سرکه پُر ساخته، و بر زوفا گذارده، نزدیک دهان او بردند.

30  چون عیسی سرکه را گرفت، گفت، تمام شد. و سر خود را پایین آورده، جان بداد.

31  پس یهودیان تا بدنها در روز سَبَّت بر صلیب نماند، چونکه روز تهیّه بود و آن سَبَّت، روز بزرگ بود، از پیلاطس درخواست کردند کهساق پایهای ایشان را بشکنند و پایین بیاورند.

32  آنگاه لشکریان آمدند و ساقهای آن اوّل و دیگری را که با او صلیب شده بودند، شکستند.

33  امّا چون نزد عیسی آمدند و دیدند که پیش از آن مرده است، ساقهای او را نشکستند.

34  لکن یکی از لشکریان به پهلوی او نیزهای زد که در آن ساعت خون و آب بیرون آمد.

35  و آن کسی که دید شهادت داد و شهادت او راست است و او می‌داند که راست می‌گوید تا شما نیز ایمان آورید.

36  زیرا که این واقع شد تا کتاب تمام شود که می‌گوید، استخوانی از او شکسته نخواهد شد.

37  و باز کتاب دیگر می‌گوید، آن کسی را که نیزه زدند خواهند نگریست.

38  و بعد از این، یوسف که از اهل رامه و شاگرد عیسی بود، لیکن مخفی به‌سبب ترس یهود، از پیلاطس خواهش کرد که جسد عیسی را بردارد. پیلاطس اِذن داد. پس آمده، بدن عیسی را برداشت.

39  و نیقودیموس نیز که اوّل در شب نزد عیسی آمده بود، مُرِّ مخلوط با عود قریب به صد رطل با خود آورد.

40  آنگاه بدن عیسی را برداشته، در کفن با حنوط به رسم تکفین یهود پیچیدند.

41  و در موضعی که مصلوب شد باغی بود و در باغ، قبر تازه‌ای که هرگز هیچ‌کس در آن دفن نشده بود.

42  پس به‌سبب تهیّه یهود، عیسی را در آنجا گذاردند، چونکه آن قبر نزدیک بود.


1  چون عیسی این را گفت، با شاگردانخود به آن طرف وادی قِدْرون رفت و در آنجا باغی بود که با شاگردان خود به آن در آمد.

2  و یهودا که تسلیم کننده وی بود، آن موضع را می‌دانست، چونکه عیسی در آنجا با شاگردان خود بارها انجمن می‌نمود.

3  پس یهودا لشکریان و خادمان از نزد رؤسای کَهَنَه و فریسیان برداشته، با چراغها و مشعلها و اسلحه به آنجا آمد.

4  آنگاه عیسی با اینکه آگاه بود از آنچه می‌بایست بر او واقع شود، بیرون آمده، به ایشان گفت، که را می‌طلبید؟

5  به او جواب دادند، عیسی ناصری را! عیسی بدیشان گفت، من هستم! و یهودا که تسلیم کننده او بود نیز با ایشان ایستاده بود.

6  پس چون بدیشان گفت، من هستم، برگشته، بر زمین افتادند.

7  او باز از ایشان سؤال کرد، که رامی‌طلبید؟ گفتند، عیسی ناصری را!

8  عیسی جواب داد، به شما گفتم من هستم! پس اگر مرا می‌خواهید، اینها را بگذارید بروند!

9  تا آن سخنی که گفته بود تمام گردد که از آنانی که به من داده‌ای یکی را گُم نکرده‌ام.

10  آنگاه شمعون پطرس شمشیری را که داشت کشیده، به غلام رئیس کَهَنَه که ملوک نام داشت زده، گوش راستش را برید.

11  عیسی به پطرس گفت، شمشیر خود را غلاف کن! آیا جامی را که پدر به من داده است ننوشم؟

12  آنگاه سربازان و سرتیبان و خادمانِ یهود، عیسی را گرفته، او را بستند.

13  و اوّل او را نزد حنّا، پدر زن قیافا که در همان سال رئیس کَهَنَه بود، آوردند.

14  و قیافا همان بود که به یهود اشاره کرده بود که بهتر است یک شخص در راه قوم بمیرد.

15  امّا شمعون پِطرُس و شاگردی دیگر از عقب عیسی روانه شدند، و چون آن شاگرد نزد رئیس کَهَنَه معروف بود، با عیسی داخل خانهٔ رئیس کَهَنَه شد.

16  امّا پطرس بیرونِ در ایستاده بود. پس آن شاگرد دیگر که آشنای رئیس کَهَنَه بود، بیرون آمده، با دربان گفتگو کرد و پطرس را به اندرون برد.

17  آنگاه آن کنیزی که دربان بود، به پطرس گفت، آیا تو نیز از شاگردان این شخص نیستی؟ گفت، نیستم!

18  و غلامان و خدّام آتش افروخته، ایستاده بودند و خود را گرم می‌کردند چونکه هوا سرد بود؛ و پطرس نیز با ایشان خود را گرم می‌کرد.

19  پس رئیس کَهَنَه از عیسی دربارهٔ شاگردان وتعلیم او پرسید.

20  عیسی به او جواب داد که من به جهان آشکارا سخن گفته‌ام. من هر وقت در کنیسه و در هیکل، جایی که همهٔ یهودیان پیوسته جمع می‌شدند، تعلیم می‌دادم و در خفا چیزی نگفته‌ام!

21  چرا از من سؤال می‌کنی؟ از کسانی که شنیده‌اند بپرس که چه چیز بدیشان گفتم! اینک، ایشان می‌دانند آنچه من گفتم!

22  و چون این را گفت، یکی از خادمان که در آنجا ایستاده بود، طپانچه بر عیسی زده، گفت، آیا به رئیس کَهَنَه چنین جواب می‌دهی؟

23  عیسی بدو جواب داد، اگر بد گفتم، به بدی شهادت ده؛ و اگر خوب، برای چه مرا می‌زنی؟

24  پس حنّا او را بسته، به نزد قیافا رئیس کَهَنَه فرستاد.

25  و شمعون پطرس ایستاده، خود را گرم می‌کرد. بعضی بدو گفتند، آیا تو نیز از شاگردان او نیستی؟ او انکار کرده، گفت، نیستم!

26  پس یکی از غلامان رئیس کَهَنَه که از خویشان آن کس بود که پطرس گوشش را بریده بود، گفت، مگر من تو را با او در باغ ندیدم؟

27  پطرس باز انکار کرد که در حال خروس بانگ زد.

28  بعد عیسی را از نزد قیافا به دیوانخانه آوردند و صبح بود و ایشان داخل دیوانخانه نشدند مبادا نجس بشوند بلکه تا فِصَح را بخورند.

29  پس پیلاطُس به نزد ایشان بیرون آمده، گفت،چه دعوی بر این شخص دارید؟

30  در جواب او گفتند، اگر او بدکار نمی‌بود، به تو تسلیم نمی‌کردیم.

31  پیلاطُس بدیشان گفت، شما او را بگیرید و موافق شریعت خود بر او حکم نمایید. یهودیان به وی گفتند، بر ما جایز نیست که کسی را بکُشیم.

32  تا قول عیسی تمام گردد که گفته بود، اشاره به آن قسم موت که باید بمیرد.

33  پس پیلاطُس باز داخل دیوانخانه شد و عیسی را طلبیده، به او گفت، آیا تو پادشاه یهود هستی؟

34  عیسی به او جواب داد، آیا تو این را از خود می‌گویی یا دیگران دربارهٔ من به تو گفتند؟

35  پیلاطُس جواب داد، مگر من یهود هستم؟ اُمّت تو و رؤسای کَهَنَه تو را به من تسلیم کردند. چه کرده‌ای؟

36  عیسی جواب داد که پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان می‌بود، خدّام من جنگ می‌کردند تا به یهود تسلیم نشوم. لیکن اکنون پادشاهی من از این جهان نیست.

37  پیلاطس به او گفت، مگر تو پادشاه هستی؟ عیسی جواب داد، تو می‌گویی که من پادشاه هستم. از این جهت من متولّد شدم و بجهت این در جهان آمدم تا به راستی شهادت دهم، و هر که از راستی است سخن مرا می‌شنود.

38  پیلاطُس به او گفت، راستی چیست؟ و چون این را بگفت، باز به نزد یهودیان بیرون شده، به ایشان گفت، من در این شخص هیچ عیبی نیافتم.

39  و قانون شما این است که در عید فِصَح بجهت شما یک نفر آزاد کنم. پس آیا می‌خواهید بجهت شما پادشاه یهود را آزاد کنم؟

40  باز همه فریاد برآورده، گفتند، او را نی بلکه برْاَبّا را. و براَبّا بود.


 

1  عیسی چون این را گفت، چشمان خود را به طرف آسمان بلند کرده، گفت، ای پدر ساعت رسیده است. پسر خود را جلال بده تا پسرت نیز تو را جلال دهد.

2  همچنان که او را بر هر بشری قدرت داده‌ای تا هر چه بدو داده‌ای به آنها حیات جاودانی بخشد.

3  و حیات جاودانی این است که تو را خدای واحِد حقیقی و عیسی مسیح را که فرستادی بشناسند.

4  من بر روی زمین تو را جلال دادم و کاری را که به من سپردی تا بکنم، به کمال رسانیدم.

5  و الآن تو ای پدر مرا نزد خود جلال ده، به همان جلالی که قبل از آفرینش جهان نزد تو داشتم.

6  اسم تو را به آن مردمانی که از جهان به من عطا کردی ظاهر ساختم. از آنِ تو بودند و ایشان را به من دادی و کلام تو را نگاه داشتند.

7  و الآن دانستند آنچه به من داده‌ای از نزد تو می‌باشد.

8  زیرا کلامی را که به من سپردی، بدیشان سپردم و ایشان قبول کردند و از روی یقین دانستند که از نزد تو بیرون آمدم و ایمان آوردند که تو مرا فرستادی.

9  من بجهت اینها سؤال می‌کنم و برای جهان سؤال نمی‌کنم، بلکه از برای کسانی که به من داده‌ای، زیرا که از آنِ تو می‌باشند.

10  و آنچه ازآنِ من است از آنِ تو است و آنچه از آنِ تو است از آنِ من است و در آنها جلال یافته‌ام.

11  بعد از این در جهان نیستم امّا اینها در جهان هستند و من نزد تو می‌آیم. ای پدر قدّوس اینها را که به من داده‌ای، به اسم خود نگاه دار تا یکی باشند چنانکه ما هستیم.

12  مادامی که با ایشان در جهان بودم، من ایشان را به اسم تو نگاه داشتم، و هر کس را که به من داده‌ای حفظ نمودم که یکی از ایشان هلاک نشد، مگر پسرِ هلاکت تا کتاب تمام شود.

13  و امّا الآن نزد تو می‌آیم. و این را در جهان می‌گویم تا خوشی مرا در خود کامل داشته باشند.

14  من کلام تو را به ایشان دادم و جهان ایشان را دشمن داشت زیرا که از جهان نیستند، همچنان که من نیز از جهان نیستم.

15  خواهش نمی‌کنم که ایشان را از جهان ببری، بلکه تا ایشان را از شریر نگاه داری.

16  ایشان از جهان نیستند چنانکه من از جهان نمی‌باشم.

17  ایشان را به راستی خود تقدیس نما. کلام تو راستی است.

18  همچنان که مرا در جهان فرستادی، من نیز ایشان را در جهان فرستادم.

19  و بجهت ایشان من خود را تقدیس می‌کنم تا ایشان نیز در راستی، تقدیس کرده شوند.

20  و نه برای اینها فقط سؤال می‌کنم، بلکه برای آنها نیز که به‌وسیلهٔ کلام ایشان به من ایمان خواهند آورد.

21  تا همه یک گردند چنانکه تو ای پدر، در من هستی و من در تو، تا ایشان نیز در ما یک باشند تا جهان ایمان آرد که تو مرا فرستادی.

22  و من جلالی را که به من دادی به ایشان دادم تایک باشند چنانکه ما یک هستیم.

23  من در ایشان و تو در من، تا در یکی کامل گردند و تا جهان بداند که تو مرا فرستادی و ایشان را محبّت نمودی چنانکه مرا محبّت نمودی.

24  ای پدر می‌خواهم آنانی که به من داده‌ای با من باشند در جایی که من می‌باشم تا جلال مرا که به من داده‌ای ببینند، زیرا که مرا پیش از بنای جهان محبّت نمودی.

25  ای پدر عادل، جهان تو را نشناخت، امّا من تو را شناختم؛ و اینها شناختهاند که تو مرا فرستادی.

26  و اسم تو را به ایشان شناسانیدم و خواهم شناسانید تا آن محبّتی که به من نموده‌ای در ایشان باشد و من نیز در ایشان باشم.


1  این را به شما گفتم تا لغزش نخورید

2  شما را از کنایس بیرون خواهند نمود؛ بلکه ساعتی می‌آید که هر که شما را بکُشد، گمان بَرَد که خدا را خدمت می‌کند.

3  و این کارها را با شما خواهند کرد، بجهت آنکه نه پدر را شناختهاند و نه مرا.

4  لیکن این را به شما گفتم تا وقتی که ساعت آید به‌خاطر آورید که من به شما گفتم. و این را از اوّل به شما نگفتم، زیرا که با شما بودم.

5  امّا الآن نزد فرستنده خود می‌روم و کسی از شما از من نمی‌پرسد به کجا می‌روی.

6  ولیکن چون این را به شما گفتم، دل شما از غم پُر شده است.

7  و من به شما راست می‌گویم که رفتن من برای شما مفید است، زیرا اگر نروم تسلّی‌دهنده نزد شما نخواهد آمد . امّا اگر بروم او را نزد شما می‌فرستم.

8  و چون او آید، جهان را بر گناه وعدالت و داوری ملزم خواهد نمود.

9  امّا بر گناه، زیرا که به من ایمان نمی‌آورند.

10  و امّا بر عدالت، از آن سبب که نزد پدر خود می‌روم و دیگر مرا نخواهید دید.

11  و امّا بر داوری، از آنرو که بر رئیس این جهان حکم شده است.

12  و بسیار چیزهای دیگر نیز دارم به شما بگویم، لکن الآن طاقت تحمّل آنها را ندارید.

13  و لیکن چون او یعنی روحِ راستی آید، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلّم نمی‌کند بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد.

14  او مرا جلال خواهد داد زیرا که از آنچه آنِ من است خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد.

15  هر چه از آنِ پدر است، از آنِ من است. از این جهت گفتم که از آنچه آنِ من است، می‌گیرد و به شما خبر خواهد داد.

16  بعد از اندکی مرا نخواهید دید و بعد از اندکی باز مرا خواهید دید زیرا که نزد پدر می‌روم.

17  آنگاه بعضی از شاگردانش به یکدیگر گفتند، چه چیز است اینکه به ما می‌گوید که اندکی مرا نخواهید دید و بعد از اندکی باز مرا خواهید دید و زیرا که نزد پدر می‌روم؟

18  پس گفتند، چه چیز است این اندکی که می‌گوید؟ نمی‌دانیم چه می‌گوید.

19  عیسی چون دانست که می‌خواهند از او سؤال کنند، بدیشان گفت، آیا در میان خود از این سؤال می‌کنید که گفتم اندکی دیگر مرا نخواهید دید پس بعد از اندکی باز مرا خواهید دید؟

20  آمین آمین به شما می‌گویم که شما گریه و زاری خواهید کرد و جهان شادی خواهد نمود. شما محزون می‌شوید لکن حزنشما به خوشی مبّدل خواهد شد.

21  زن در حین زاییدن محزون می‌شود، زیرا که ساعت او رسیده است. و لیکن چون طفل را زایید، آن زحمت را دیگر یاد نمی‌آورد به‌سبب خوشی از اینکه انسانی در جهان تولّد یافت.

22  پس شما همچنین الآن محزون می‌باشید، لکن باز شما را خواهم دید و دل شما خوش خواهد گشت و هیچ‌کس آن خوشی را از شما نخواهد گرفت.

23  و در آن روز چیزی از من سؤال نخواهید کرد. آمین آمین به شما می‌گویم که هر آنچه از پدر به اسم من طلب کنید، به شما عطا خواهد کرد.

24  تا کنون به اسم من چیزی طلب نکردید، بطلبید تا بیابید و خوشیِ شما کامل گردد.

25  این چیزها را به مثلها به شما گفتم، لکن ساعتی می‌آید که دیگر به مثلها به شما حرف نمی‌زنم بلکه از پدر به شما آشکارا خبر خواهم داد.

26  در آن روز به اسم من طلب خواهید کرد و به شما نمی‌گویم که من بجهت شما از پدر سؤال می‌کنم،

27  زیرا خودِ پدر شما را دوست می‌دارد، چونکه شما مرا دوست داشتید و ایمان آوردید که من از نزد خدا بیرون آمدم.

28  از نزد پدر بیرون آمدم و در جهان وارد شدم، و باز جهان را گذارده، نزد پدر می‌روم.

29  شاگردانش بدو گفتند، هان اکنون علانیهًٔ سخن می‌گویی و هیچ مَثَل نمی‌گویی.

30  الآن دانستیم که همه‌چیز را می‌دانی و لازم نیست که کسی از تو بپرسد. بدین جهت باور می‌کنیم که از خدا بیرون آمدی.

31  عیسی به ایشان جواب داد، آیا الآن باور می‌کنید؟

32  اینک، ساعتی می‌آید بلکه الآن آمده است که متفرّق خواهید شد هریکی به نزد خاصّان خود و مرا تنها خواهید گذارد. لیکن تنها نیستم زیرا که پدر با من است.

33  بدین چیزها بهشما تکلّم کردم تا در من سلامتی داشته باشید. در جهان برای شما زحمت خواهد شد. و لکن خاطر جمع دارید زیرا که من بر جهان غالب شده‌ام.


فصل   15

1  من تاک حقیقی هستم و پدر من باغبان است.

2  هر شاخهای در من که میوه نیاورد، آن را دور می‌سازد و هر چه میوه آرد آن را پاک می‌کند تا بیشتر میوه آورد.

3  الحال شما به‌سبب کلامی که به شما گفته‌ام پاک هستید.

4  در من بمانید و من در شما. همچنانکه شاخه از خود نمی‌تواند میوه آورد اگر در تاک نماند، همچنین شما نیز اگر در من نمانید.

5  من تاک هستم و شما شاخه‌ها. آنکه در من می‌ماند و من در او، میوهٔ بسیار می‌آورد زیرا که جدا از من هیچ نمی‌توانید کرد.

6  اگر کسی در من نماند، مثل شاخه بیرون انداخته می‌شود و میخشکد و آنها را جمع کرده، در آتش می‌اندازند و سوخته می‌شود.

7  اگر در من بمانید و کلام من در شما بماند، آنچه خواهید بطلبید که برای شما خواهد شد.

8  جلال پدر من آشکارا می‌شود به اینکه میوهٔ بسیار بیاورید و شاگرد من بشوید.

9  همچنان که پدر مرا محبّت نمود، من نیز شما را محبّت نمودم؛ در محبّت من بمانید.

10  اگر احکام مرا نگاه دارید، در محبّت من خواهید ماند، چنانکه من احکام پدر خود را نگاه داشته‌ام و در محبّت او می‌مانم.

11  این را به شما گفتم تا خوشی من در شما باشد و شادی شما کامل گردد.

12  این است حکم من که یکدیگر را محبّتنمایید، همچنان که شما را محبّت نمودم.

13  کسی محبّتِ بزرگتر از این ندارد که جان خود را بجهت دوستان خود بدهد.

14  شما دوست من هستید اگر آنچه به شما حکم می‌کنم بجا آرید.

15  دیگر شما را بنده نمی‌خوانم زیرا که بنده آنچه آقایش می‌کند نمی‌داند؛ لکن شما را دوست خوانده‌ام زیرا که هرچه از پدر شنیده‌ام به شما بیان کردم.

16  شما مرا برنگزیدید، بلکه من شما را برگزیدم و شما را مقرّر کردم تا شما بروید و میوه آورید و میوهٔ شما بماند تا هر چه از پدر به اسم من طلب کنید به شما عطا کند.

17  به این چیزها شما را حکم می‌کنم تا یکدیگر را محبّت نمایید.

18  اگر جهان شما را دشمن دارد، بدانید که پیشتر از شما مرا دشمن داشته است.

19  اگر از جهان می‌بودید، جهان خاصّان خود را دوست می‌داشت. لکن چونکه از جهان نیستید بلکه من شما را از جهان برگزیده‌ام، از این سبب جهان با شما دشمنی می‌کند.

20  به‌خاطر آرید کلامی را که به شما گفتم، غلام بزرگتر از آقای خود نیست. اگر مرا زحمت دادند، شما را نیز زحمت خواهند داد؛ اگر کلام مرا نگاه داشتند، کلام شما را هم نگاه خواهند داشت.

21  لکن بجهت اسم من جمیع این کارها را به شما خواهند کرد زیرا که فرستنده مرا نمی‌شناسند.

22  اگر نیامده بودم و به ایشان تکلّم نکرده، گناه نمی‌داشتند؛ و امّا الآن عذری برای گناه خود ندارند.

23  هر که مرا دشمن دارد پدر مرا نیزدشمن دارد.

24  و اگر در میانِ ایشان کارهایی نکرده بودم که غیر از من کسی هرگز نکرده بود، گناه نمی‌داشتند. ولیکن اکنون دیدند و دشمن داشتند مرا و پدر مرا نیز.

25  بلکه تا تمام شود کلامی که در شریعت ایشان مکتوب است که، مرا بی‌سبب دشمن داشتند.

26  لیکن چون تسلّی‌دهنده که او را از جانب پدر نزد شما می‌فرستم آید، یعنی روح راستی که از پدر صادر می‌گردد، او بر من شهادت خواهد داد.

27  و شما نیز شهادت خواهید داد زیرا که از ابتدا با من بوده‌اید.


فصل   14

1  دل شما مضطرب نشود! به خدا ایمانآورید به من نیز ایمان آورید.

2  در خانهٔ پدر من منزل بسیار است والاّ به شما می‌گفتم. می‌روم تا برای شما مکانی حاضر کنم،

3  و اگر بروم و از برای شما مکانی حاضر کنم، بازمی‌آیم و شما را برداشته با خود خواهم برد تا جایی که من می‌باشم شما نیز باشید.

4  و جایی که من می‌روم می‌دانید و راه را می‌دانید.

5  توما بدوگفت، ای آقا نمی‌دانیم کجا می‌روی. پس چگونه راه را توانیم دانست؟

6  عیسی بدو گفت، من راه و راستی و حیات هستم. هیچ‌کس نزد پدر جز به‌وسیلهٔ من نمی‌آید.

7  اگر مرا می‌شناختید، پدر مرا نیز می‌شناختید و بعد از این او را می‌شناسید و او را دیده‌اید.

8  فیلپُّس به وی گفت، ای آقا پدر را به ما نشان ده که ما را کافی است.

9  عیسی بدو گفت، ای فیلیپُس در این مدّت با شما بوده‌ام، آیا مرا نشناختهای؟ کسی که مرا دید، پدر را دیده است. پس چگونه تو می‌گویی پدر را به ما نشان ده؟

10  آیا باور نمی‌کنی که من در پدر هستم و پدر در من است؟ سخنهایی که من به شما می‌گویم از خود نمی‌گویم، لکن پدری که در من ساکن است، او این اعمال را می‌کند.

11  مرا تصدیق کنید که من در پدر هستم و پدر در من است، والاّ مرا به‌سبب آن اعمال تصدیق کنید.

12  آمین آمین به شما می‌گویم هر که به من ایمان آرد، کارهایی را که من می‌کنم او نیز خواهد کرد و بزرگتر از اینها نیز خواهد کرد، زیرا که من نزد پدر می‌روم.

13  و هر چیزی را که به اسم من سؤال کنید بجا خواهم آورد تا پدر در پسر جلال یابد.

14  اگر چیزی به اسم من طلب کنید من آن را بجا خواهم آورد.

15  اگر مرا دوست دارید، احکام مرا نگاه دارید.

16  و من از پدر سؤال می‌کنم و تسلّی‌دهنده‌ای دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه باشما بماند،

17  یعنی روح راستی که جهان نمی‌تواند او را قبول کند زیرا که او را نمی‌بیند ونمی‌شناسد و امّا شما او را می‌شناسید، زیرا که با شما می‌ماند و در شما خواهد بود.

18  شما را یتیم نمی‌گذارم نزد شما می‌آیم.

19  بعد از اندک زمانی جهان دیگر مرا نمی‌بیند و امّا شما مرا می‌بینید و از این جهت که من زنده‌ام، شما هم خواهید زیست.

20  و در آن روز شما خواهید دانست که من در پدر هستم و شما در من و من در شما.

21  هر که احکام مرا دارد و آنها را حفظ کند، آن است که مرا محبّت می‌نماید؛ و آنکه مرا محبّت می‌نماید، پدر من او را محبّت خواهد نمود و من او را محبّت خواهم نمود و خود را به او ظاهر خواهم ساخت.

22  یهودا، نه آن اسخریوطی، به وی گفت، ای آقا چگونه می‌خواهی خود را به ما بنمایی و نه بر جهان؟

23  عیسی در جواب او گفت، اگر کسی مرا محبّت نماید، کلام مرا نگاه خواهد داشت و پدرم او را محبّت خواهد نمود و به سوی او آمده، نزد وی مسکن خواهیم گرفت.

24  و آنکه مرا محبّت ننماید، کلام مرا حفظ نمی‌کند؛ و کلامی که می‌شنوید از من نیست بلکه از پدری است که مرا فرستاد.

25  این سخنان را به شما گفتم وقتی که با شما بودم.

26  لیکن تسلّی‌دهنده یعنی روح‌القدس که پدر او را به اسم من می‌فرستد، او همه‌چیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به یاد شما خواهد آورد.

27  سلامتی برای شما می‌گذارم، سلامتی خود را به شما می‌دهم. نه چنانکه جهان می‌دهد، من به شما می‌دهم. دل شما مضطرب و هراسان نباشد.

28  شنیده‌اید که من به شما گفتم می‌روم و نزد شما می‌آیم. اگر مرا محبّت می‌نمودید، خوشحال می‌گشتید که گفتم نزد پدر می‌روم، زیرا که پدر بزرگتر از من است.

29  و الآن قبل از وقوع به شماگفتم تا وقتی که واقع گردد ایمان آورید.

30  بعد از این بسیار با شما نخواهم گفت، زیرا که رئیس این جهان می‌آید و در من چیزی ندارد.

31  لیکن تا جهان بداند که پدر را محبّت می‌نمایم، چنانکه پدر به من حکم کرد همانطور می‌کنم. برخیزید از اینجا برویم.


فصل   13

1  و قبل از عید فِصَح، چون عیسی دانستکه ساعت او رسیده است تا از این جهان به جانب پدر برود، خاصّان خود را که در این جهان محبّت می‌نمود، ایشان را تا به آخر محبّت نمود.

2  و چون شام می‌خوردند و ابلیس پیش از آن در دل یهودا پسر شمعون اسخریوطی نهاده بود که او را تسلیم کند،

3  عیسی با اینکه می‌دانست که پدرْ همه‌چیز را به دست او داده است و از نزد خدا آمده و به جانب خدا می‌رود،

4  از شام برخاست و جامه خود را بیرون کرد و دستمالی گرفته، به کمر بست.

5  پس آب در لگن ریخته، شروع کرد به شستن پایهای شاگردان و خشکانیدن آنها با دستمالی که بر کمر داشت.

6  پس چون به شمعون پطرس رسید، او به وی گفت، ای آقا تو پایهای مرا می‌شویی؟

7  عیسیدر جواب وی گفت، آنچه من می‌کنم الآن تو نمی‌دانی، لکن بعد خواهی فهمید.

8  پطرُس به او گفت، پایهای مرا هرگز نخواهی شست. عیسی او را جواب داد، اگر تو را نشویم تو را با من نصیبی نیست.

9  شمعون پِطرُس بدو گفت، ای آقا نه پایهای مرا و بس، بلکه دستها و سر مرا نیز.

10  عیسی بدو گفت، کسی که غسل یافت محتاج نیست مگر به شستن پایها، بلکه تمام او پاک است. و شما پاک هستید لکن نه همه.

11  زیرا که تسلیمکننده خود را می‌دانست و از این جهت گفت، همگی شما پاک نیستید.

12  و چون پایهای ایشان را شست، رخت خود را گرفته، باز بنشست و بدیشان گفت، آیا فهمیدید آنچه به شما کردم؟

13  شما مرا استاد و آقا می‌خوانید و خوب می‌گویید زیرا که چنین هستم.

14  پس اگر من که آقا و معلّم هستم، پایهای شما را شستم، بر شما نیز واجب است که پایهای یکدیگر را بشویید.

15  زیرا به شما نمونه‌ای دادم تا چنانکه من با شما کردم، شما نیز بکنید.

16  آمین آمین به شما می‌گویم غلام بزرگتر از آقای خود نیست و نه رسول از فرستنده خود.

17  هرگاه این را دانستید، خوشابحال شما اگر آن را به عمل آرید.

18  دربارهٔ جمیع شما نمی‌گویم؛ من آنانی را که برگزیده‌ام می‌شناسم، لیکن تا کتاب تمام شود، آنکه با من نان می‌خورد، پاشنه خود را بر من بلند کرده است.

19  الآن قبل از وقوع به شما می‌گویم تا زمانی که واقع شود باور کنید که من هستم.

20  آمین آمین به شما می‌گویم هر که قبول کند کسی را که می‌فرستم، مرا قبول کرده؛ و آنکه مراقبول کند، فرستنده مرا قبول کرده باشد.

21  چون عیسی این را گفت، در روح مضطرب گشت و شهادت داده، گفت، آمین آمین به شما می‌گویم که یکی از شما مرا تسلیم خواهد کرد.

22  پس شاگردان به یکدیگر نگاه می‌کردند و حیران می‌بودند که این را دربارهٔ که می‌گوید.

23  و یکی از شاگردان او بود که به سینه عیسی تکیه میزد و عیسی او را محبّت می‌نمود؛

24  شمعون پِطرُس بدو اشاره کرد که بپرسد دربارهٔ کِه این را گفت.

25  پس او در آغوش عیسی افتاده، بدو گفت، خداوندا کدام است؟

26  عیسی جواب داد، آن است که من لقمه را فرو برده، بدو می‌دهم. پس لقمه را فرو برده، به یهودای اسخریوطی پسر شمعون داد.

27  بعد از لقمه، شیطان در او داخل گشت. آنگاه عیسی وی را گفت، آنچه می‌کنی، به زودی بکن.

28  امّا این سخن را احدی از مجلسیان نفهمید که برای چه بدو گفت.

29  زیرا که بعضی گمان بردند که چون خریطه نزد یهودا بود، عیسی وی را فرمود تا مایحتاج عید را بخرد یا آنکه چیزی به فقرا بدهد.

30  پس او لقمه را گرفته، در ساعت بیرون رفت و شب بود.

31  چون بیرون رفت عیسی گفت، الآن پسر انسان جلال یافت و خدا در او جلالیافت.

32  و اگر خدا در او جلال یافت، هرآینه خدا او را در خود جلال خواهد داد و به زودی او را جلال خواهد داد.

33  ای فرزندان، اندک زمانی دیگر با شما هستم و مرا طلب خواهید کرد؛ و همچنان که به یهود گفتم جایی که می‌روم شما نمی‌توانید آمد، الآن نیز به شما می‌گویم.

34  به شما حکمی تازه می‌دهم که یکدیگر را محبّت نمایید، چنانکه من شما را محبّت نمودم تا شما نیز یکدیگر را محبّت نمایید.

35  به همین همه خواهند فهمید که شاگرد من هستید اگر محبّت یکدیگر را داشته باشید.

36  شمعون پِطرُس به وی گفت، ای آقا کجا می‌روی؟ عیسی جواب داد، جایی که می‌روم، الآن نمی‌توانی از عقب من بیایی و لکن در آخر از عقب من خواهی آمد.

37  پِطرُس بدو گفت، ای آقا برای چه الآن نتوانم از عقب تو بیایم؟ جان خود را در راه تو خواهم نهاد.

38  عیسی به او جواب داد، آیا جان خود را در راه من می‌نهی؟ آمین آمین به تو می‌گویم تا سه مرتبه مرا انکار نکرده باشی، خروس بانگ نخواهد زد.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان خاله سحر کهکشانی ها راسا پرواز آدراپانا طاقت بیار سانترال پاناسونیک و تلفن های بی سیم پاناسونیک - آریا تل یاهو نیوز